*
دلم می خواهد چیزی بنویسم که فقط بخوانید و هر هر بخندید. حیف که آدم شوخی نیستم. حیف که همه چیز را زیادی جدی گرفتم. حتی خرمگس وز وزوی اتاقم را. حتی این لاک پشت خونسرد تر از خودم را. تازگی ها چند شباهت دیگر بین او و خودم پیدا کرده ام: از اینکه لمسش کنند می ترسد. تنهایی اش مهم ترین چیز است براش. کار خودش را می کند، همان کاری که فکر می کند مطابق میلش است و دوست دارد، به هر قیمتی. به بعضی مکان های خاص وابسته است. از دیدن ابراز احساسات دیگران تعجب می کند
*
از دسته بندی کردن آدم ها خوشم نمی آید. بهتر است بگویم از شنیدن اینکه دوستانم می گویند:" آدم ها دو دسته اند ، سه دسته اند ،...، فلان و فلان یا بهمان خوشم نمی آید. به نظرم شبیه قصابی است کارشان. شاید خودم هم این کار را کرده ام، نمی دانم، یادم نیست . ولی شنیدنش ... اه
*
خسته ام، بی نهایت خسته. دلم می خواهد هفته ای در خانه ، توی اتاقم، برای خودم حبس باشم