ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

30 May 2007

امروز


برای قدم زدن احساس خوبی دارم. برای چای نوشیدن و صحبت کردن. برای تماشای همه ی زندگی ام که شاید زود سیاه شد
زیستن در سیاهی توانایی خیال کردن را زیاد می کند. خیال کردم و خالق شدم. خالق هر لحظه ی چیزی که نبود

27 May 2007

شعر خاموشی


هیچ چیز را نمی بینم
حتی چیز هایی که تغییر می کنند
اعداد برایم قابل خواندن نیست
دو سه پنج ... یعنی چی؟
پام چیزی را حس نمی کند و
روی گاز است
فشار می دهد
چشمم نمی بیند
هشتاد، صد ، صد و بیست

شعر خوابیدن


چقدر خارق العاده بود آخرش
چیزی گفتنی نشد
آن هم برای تو
با آن آی کیو ی نجیب
آن تعداد خودکشی
آن تیغ دراگ در حباب های تنت
بیشتر بچرخ و
چرخ
مرگ را بگیر

24 May 2007

نوازش


کوچه ما مردکی دارد با آکاردئون. وقتی می نوازد کوچه بوی مرگ و حسرت می گیرد. من از این بالا، آویزان از پنجره با چشم های خیس نگاهش می کنم. او هم. و منظورش این است که برایم قدری پول بیار

خوب















سرم را گذاشته ام روی میز و "نید" آرکهایو را گوش می دهم. در خلسه ی آرام بخشی فرو می بردم و دلم نمی خواهد به هیچ چیز غیر از این لحظه فکر کنم. آخ که چقدر" آرکهایو" و شب خوب است. چقدر "لاو سانگ" اش فرو برنده است. چقدر خوب است به غیر از این، فکر نکردن. چقدر گذاشتن سر روی بازو و میز خوب است. چقدر تار شدن چشم ها در شب خوب است

17 May 2007

شعر خوشایند


خداوند سیگار می کشید
با لب های کوچولوی سرخ اش
پف می کرد به من
به دست هام
صورتم
او هرگز لز نبود
من مرد خوبی بودم

15 May 2007

"درباره ی "غرور" بخوانید از "محمدرضا نجفی

غرور غرور است


غرور يک کلمه ی فاحشه نيست . غرور يک منش است . جهان بينی دارد . فلسفه دارد حتی اگر صاحب غرور از فلسفه اش بی خبر باشد . غرور صفت نيست که بخواهد منفی يا مثبت باشد . صاحب غرور اشتباه نمی کند و اگر کرد معذرت نمی خواهد و اگر خواست همچنان صاحب غرور باقی می ماند. صاحب غرور هيچ وقت به خاطر کرده هايش خودش را سرزنش نمی کند. او نيازمند ديگران نيست ديگران نيازمند اويند . تنهايی اش خود خواسته است نه آنکه تنهايش بگذارند . صاحب غرور شکست نمی خورد و اگر خورد بلند می شود و اگر نشد همچنان مغرور می ماند . او احمق نيست . ياوه نمی گويد . لاف نمی زند . سر و صدا نمی کند. او مغرور است . هر وقت که بخواهد می خورد و هر وقت که تمايل داشت می خوابد و اگر نخواست می تواند ماه ها کتاب نخواند و ورزش نکند و فحش بدهد و سيگار بکشد . او با کلمه ی غرور مانيفست نمی دهد و پشت غرور پنهان نمی شود او با غرور نفس می کشد و نگاه می کند و تصميم می گيرد و

غرور يک کلمه ی فاحشه نيست . غرور غرور است
(+)

14 May 2007

...دلم

*
دلم می خواهد چیزی بنویسم که فقط بخوانید و هر هر بخندید. حیف که آدم شوخی نیستم. حیف که همه چیز را زیادی جدی گرفتم. حتی خرمگس وز وزوی اتاقم را. حتی این لاک پشت خونسرد تر از خودم را. تازگی ها چند شباهت دیگر بین او و خودم پیدا کرده ام: از اینکه لمسش کنند می ترسد. تنهایی اش مهم ترین چیز است براش. کار خودش را می کند، همان کاری که فکر می کند مطابق میلش است و دوست دارد، به هر قیمتی. به بعضی مکان های خاص وابسته است. از دیدن ابراز احساسات دیگران تعجب می کند



*
از دسته بندی کردن آدم ها خوشم نمی آید. بهتر است بگویم از شنیدن اینکه دوستانم می گویند:" آدم ها دو دسته اند ، سه دسته اند ،...، فلان و فلان یا بهمان خوشم نمی آید. به نظرم شبیه قصابی است کارشان. شاید خودم هم این کار را کرده ام، نمی دانم، یادم نیست . ولی شنیدنش ... اه



*
خسته ام، بی نهایت خسته. دلم می خواهد هفته ای در خانه ، توی اتاقم، برای خودم حبس باشم

11 May 2007

ضد جمعه


جمعه ها سخت است طبق برنامه ی روز های قبل عمل کردن. باید بشینی و خواه ناخواه به همه ی گند هایی که پشت سر زدی نگاه کنی. بوشان کنی خوب. زوری ِزوری هم هست و راه ندارد. نزدیکی های غروب هم که شد بخش غم انگیز نوستالژی با قدم های بی صدا می آید. با جیب های پر از چی چی؟
... اوه اوه










پ.ن1: امروز عمل طبق ضد ِ برنامه ی جمعه
پ.ن2: این تصویر یکی از نقاشی های دوران کودکی من است. یقینن آن را در روز جمعه ای کشیده بوده ام

07 May 2007

شعر حجم


نشسته بود
زندگی داشت می رفت
خستگی می آمد
بار های کنار ساق پاش؛
پاکت ها
باد ؛ مو هاش
و گذر زمان
ثابت بود

04 May 2007

شعر خواهش


دست فروش
آتش می فروخت
من کنار شانه هاش؛ پا به پاش
سرداب