شعر حجم
نشسته بود
زندگی داشت می رفت
خستگی می آمد
بار های کنار ساق پاش؛
پاکت ها
باد ؛ مو هاش
و گذر زمان
ثابت بود
سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم
8 Comments:
شعرهای قشنگ و لذت
نشسته بود
يه نفر ديگه هم اومد نشست
اصلا همه اومدن نشستن
ولي زندگی داشت می رفت
خستگی می آمد
:دي
این روزها هربارگی یک گودال پر از مرگ را به چند میتوان خرید
ولی شعر حجم نبود
139..
نه باور نکن
مسخره است
نه علامت سوال وجود دارد و نه فاصله و نه
جملات بی سر و ته شاعرانی که بزرگترین غمشان دلشان است
تنها چیزی که وجود دارد
این است که همیشه جای علامت سوال انتهای جمله نیست
گاهی اول تعجب میکنی
سپس بغض میکنی
و در نهایت
یک جمله ی خبری کوتاه میگویی که نقطه هم ندارد
همین
ارادت...
راستی آپ کردم
در بارهی شعر حرف زدن کار سختیه-گاهی اوقات می شه حرف زد گاهی اوقات نمی شه..من از حجم بدم نیومد.
در بارهی شعر حرف زدن کار سختیه-گاهی اوقات می شه حرف زد گاهی اوقات نمی شه..من از حجم بدم نیومد.
خب راستش می دونی... همچین هم ثابت نمانده بود این گذر زمان...
اصلا این گذر زمان همیشه دارد جهت مخالف می رود
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home