ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

28 September 2006

کوتاه


تنهایی یعنی شنیدن صداهایی که کسی نمی شنوه
...




پ.ن : این خط رو لا به لای شب نوشت های بهارم پیدا کردم . خوبه که الان پائیزه . پائیزه و من خوبم
شما چطور؟

26 September 2006

جاودانگی


!ذره ها را نگاه کن عشق
ناگهان چه طور می شود به فضا می پرند؟
مگر به جز خلأ
کسی یا صدایی
آن جا هست؟



مریم هوله

23 September 2006

فصل نو ، بوی کتاب نو


امروز اول مهر ماه است . اولین روز پائیز ، فصل من . دیروز کتاب های هلیا ، خواهرم ، را حسابی بو کردم . دلم برای کوچک بودنم ، برای مدرسه رفتن و دفتر مشق و تمرین داشتن تنگ شده بود . برای دلهره ی پای تخته رفتن و حسابان حل کردن ، عاشق دبیر هندسه شدن . ولی هلیا نه . می خواست بزرگ باشد ، می خواست بمیرد ولی مدرسه نرود
کتاب هاش را برچسب زدم ، اسمش را نوشتم رو ش ، جلد کردم ، بهش دادم که بوشان کند . گفتم خوب نیست ؟ ذوق نداری بخوانی شان ؟ شروع کردم به خواندن قسمت های جالب کتاب ادبیات فارسی ، بعد هندسه تحلیلی ، گسسته ، شیمی . هی می گفت ولش کن لیلا
نزدیک شدن به کنکور آدم را بیزار از درس و دانستن می کند ؟ نمی دانم

22 September 2006

ویژه


زنده گی کردن در زمان حال خوب است اما ، خیلی وقت ها بهتر است کمی قبل از ویران شدن یا خراب کردن همه ی چیز های رفته و زنده گی شده در گذشته ، به چیزهای ممکن برای یک قدم بعد از ویرانی فکر کرد . عبور از بعضی مرز ها شهامت و قدرت زیاد می خواهد . ببین به اندازه ی کافی عاصی ، شاکی و منطقی هستی ؛ به قدر کفایت می دانی چی برات بهتر است ؟
عصیان عقل مدار آسیب نمی زند ، شکست نمی خورد ، وضعیتش را می پذیرد یا نمی پذیرد

19 September 2006

*


همه ی قصه ها تمام شده اند
همه ی قصه های سیاه در پی ماه
صبح است
مرا بشنو
روح باریک برهنه ام را که خندان
زنده می شود
می میرد

08 September 2006

روز تولد



امروز بیست سال از این دو سال می گذرد . من هنوز کوچکم . هنوز بی دلیلی ملموس گریه می کنم زار، مثل همان روز های دو سالگی به بعد توی تنهایی ، توی اتاق در بسته ، زیر پتو ، جایی که کسی نفهمد . و موقع گریستن هنوز هم می گویم اِی... کسی مرا دوست ندارد . هیچ کس
و این روزها عاشق تر از آن روزهام . خیلی عاشق تر و شاید خیالباف تر . البته که بیشتر هم به همه چیز می خندم . عاشق بودن زنده کردن و رقصاندن ثانیه هاست . من زنده ترم ، می خندم ، می رقصم ، می رقصانم و متولد می شوم