شعر خوشایند
خداوند سیگار می کشید
با لب های کوچولوی سرخ اش
پف می کرد به من
به دست هام
صورتم
او هرگز لز نبود
من مرد خوبی بودم
سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم
11 Comments:
kent ya more? :D
khodavand darad tarak mikonad mara sigar raa zaminraaa...
tark mikonad *
ببينيد آبجي خانوم ! ولي اون خدا نبوده فكر كنيم شوما اشتباه گرفتيد
: )
اولاً این وسط تو تشخیص جنسیت اشتباه کردی.
دوماً و سوماً رو شاید بهت گفتم
در ضمن با دم شیر بازی نکن بچه :D
.شعر فوقالعادهای بود
ارتباط معنایی این کلمات
خیلی بار دارند و پیچیده
نمی دانم ریختن طرحی چگونه می تواند اندیشه سازی کند
و آنوقت کجای انها می ایستیم و نمیدانم سالها بعد چگونه به این طرح هایمان می نگریم
به هر حال شکاف عمیقی بود
:)
خوش یه حال خدا که خداس ...
استفاده ی خوبی از ذهنیت ما در مورد زن بودن راوی ( شاعر -خودت) کردی و به نظرم استفاده ی هوشمندانه ایه اما به آخرش رو یک کم گل درشت تموم کردی -انگار شاعر مجذوب ایده ی خوبش شده و به همون کفایت کرده -من نمی دونم چه جوری بهتر می شد اما به نظرم ظریفتر هم می شد-کلمه ی لز نمی شینه -حالا ممکنه تو بگی من قبلش با لب های سرخش و فوت کردن دود سیگار تصویر ساختم اما تصویرت خیلی ذهنیه -بارها این شعر رو خوندم .. و فکر می کنم تصویری که برای هدفت می سازی خیلی ذهنیه....البته شاید همه ی این چیزهایی که گفتم اشتباه باشه -خواستم یک چیزی گفته باشم.
عجب!
تصویر تکان دهنده ی فوق العاده بانمکی بود!
!هنر
:)
گذشته از اين پست آخري و لبخند ناشي از آن ؛ همين الان تازه آن چندخط زير اسم وبلاگ را ديدم و كلي كيف كردم!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home