ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

30 April 2005

ایستگاه اتوبوس

گفت : " نه ، نه ، اصلا این طور نیست " و شروع کرد به بافتن کلمات غریب . عین من که بچگی ها فکر می کردم تابستان باید به باغچه بیشتر آب داد و تمام مدت کارم همین بود . شاید درست بود . اما به نظرم او خودش را انداخته بود تو هچل و دیگر فرصت نمی کرد سرعت کم کند و به بی ربط بودن حرف هاش فکر کند . هر بار که سعی می کردم نگاهش کنم ، خودم را اتوبوس کوچک و لکنتویی می دیدم که به خیابان پر هیاهویی رسیده و بی اشتیاق به مسافر تازه ، سنگینی نگاه های سمج و حریص را حس می کند
منتظر جواب ماند و من بی اختیار مشتم را باز کردم ، انگار در اتوبوس را . دستم عرق کرده بود . یکی تو کله ام گفت : نگه دار آقا
!ما پیاده می شویم

27 April 2005

شوخی می کنی؟... مکث

انسان تنها در ارتباط با انسان های دیگر ، خود می شود نه با معرفت صرف . ما فقط تا درجه ای که دیگران خودشان می شوند ، خودمان می شویم . ما تنها تا جایی آزاد می شویم که دیگران آزاد می شوند
کارل یاسپرس

26 April 2005

مستند شماره ی بیست

روی زمین هیچ چیز پایدار نیست . زندگی مانند شراره ای ست که از اصطکاک چوب پیدا شده ، زمانی روشن می شود و دوباره خاموش می گردد . ولی ما نمی دانیم از کجا آمده و به کجا خواهد رفت . بودا
از پنجره نگاهی به روبه رو می اندازم . به نظر بی اندازه شلوغ است . از آپارتمان های دو سه طبقه ای جلو تا برج های بلند دور دست که همه با وجود طیف های متفاوت ، کِرِم دیده می شوند و می رسند به رشته کوه های خاکستری البرز و بعد هیچ
بین برگ های تک درخت ِته خیابان آهنگی می گوید : آرام شو ... . و من انگار زن حواس پرت و پریشان خیالی باشم که می خواهد اندکی خلوت کند تا در لحظاتی دیگر ، معشوقش را به آسمان و بعد ، به زمین برساند ، آکنده از غرور ، مبهوت آهنگش می شوم و همان طور بی خیال از تراکم ِبی تزئین ِ این طرح ، خودم را رها می کنم در آغوش یأسی فلسفی که دوباره گوشه ی دامنم را گرفته و با دستی دوستانه به شانه ام می زند و می گوید : فقط یک قدم دیگر

25 April 2005

با وزن خواب

رفتم تو و در را که آهسته باز شده بود ، پشت سر بستم . مادر ایستاده بود با پیراهن سپید . نیم نگاهی انداخت و پشت به من ، نشست روی صندلی . خواهر و مادربزرگ هم نگاهی کردند به من و بعد مادر . کفش در نیاورده رفتم به سمتش . بوسیدمش و انگار کسی به جام گفت : " چی شده ؟... کسی مرده ...؟" . مبهوت زل زدم به چشماش و گشتم دنبال جواب سوال و باز پرسیدم . نگاه ِجواب نیافته به سمت مادربزرگ لغزید و دستم دور گردن مادر که چانه اش می لرزید ، حلقه شد . مثل آواز ِبد ِبی صدایی بوی مرگ ، تو هوا معلق بود انگار و من ، خیلی زود حس کرده بودم . چشم هایی که می جوشید گفت : " مجتبی " و لبریز شد . با ناباوری به رئوس مثلثشان خیره شدم و با چند کلمه ، وارد دالان تاریک روایت . حرف می زدند و به دلایل بریده بریده ی جامعه شناختی و فلسفی گوش می دادند و آرام می شدیم . می خواستم طوری که کسی نفهمد خبر مرگ را از در و دیوار خانه بِبرُّم . غروب که شد ، فهمیدم همه ی روز های مشترک دوران کودکی با شیطنت ها و شعر هاش ، اعترافی بود بر اندوه من ، که دیگر نتوانستم سنگینی حجمش را کتمان کنم

24 April 2005

آرزو ها

عقب عقب رفت و دست هاش را گذاشت توی آب ِحوض ِ کوچکِ وسط پارک . از حالت صورتش پیدا بود به قهر، چیزی می خواهد که داشتنش غیر ممکن است . صدای بغض آلودش ، تنها ، حدس زده می شد . بر گشتم و روی نیمکتی نزدیکشان نشستم . فکر کردم : " عروسکی سخن گو ... یا اَسب چوبی چرخان ... ؟ هیچ جدل صلح جویانه ای نجاتت نخواهد داد " . صدای مرا نشنید و بی توجه به همه ی نگاه ها ، کمی با اخم پا فشاری کرد و بعد ، روی لبه ی حوض نشست
سکوت خوبی بود و میل به خوابی دلچسب تو دل سرما

23 April 2005

پرده ی اول : مکانی جدید

انگار قرار است همین طور ساکت بشینید و به من نگاه کنید . مگر من چند سالم است ؟ هزار سال یا دو هزار...؟ ولی اینقدر ها نمی شود . چقدر خسته ام ... . روی صندلی سفید مقابل شما یا پشت سری لم داده ام و پا ها روی هم انداخته فکر می کنم در خیابانی که با هم راه می رفته ایم رها شده ام و حالا قرار است سر خیابان بعدی سوت زنان بایستم . اما ناگهان فکر می کنم دیرم شده . پس سعی می کنم برگردم و در صندلی سیخ بشینم و به چشمان شما که با کمی اندوه و تعجب احتمالا معنی نگاه و لحن نوشته ام را می کاود لبخند بزنم . خوب ، همین کافی ست . شما با چشم تعقیبم می کنید و من از شما خوشم می آید. به هر حال می گویند دنیا دو روز است . اما این بازی نامش زنده گی ست؟

22 April 2005

آسیمه سر

می شکفند و
نگاه می کنیم و
فرو می ریزند و

اواجیما اونیتسورا