من و همه ي چيز ها
من كجام ؟ مرا ببينم . توي تنهاييم غرقم يا تنهايي توي من ؟ چرا مي خندم ؟ چرا الكي انقدر خوبم ؟ مگر چي چي شده ؟ چي چي شده كه مثل نوزاد ِخواب ِآرام ؛ آرامم . مثل بچه ي چند روزه تا بيدار شوم مي خندم . تا هزار ثانيه نگذرد لب هام آرام نمي شود ؟ مي بيني ؟ مي توانم تا صبح بشينم و كار كنم . تا شب توي خيابان ها بدوم . از اينجا به آنجا و دور ها و چقدر خواب خوب ببينم وقتي خوابم و توش دنبال چيزي ندوم. خواب ببينم و كسي توش نباشد اصلن كه بخواهم به زور ببوسمش ؛ به زور بخواهمش. خواب ببينم و مثل بچگي ها فقط پرواز كنم توش . راه پرواز را حفظ كنم و چشم هام را باز كنم و ببينم نمي شود . خواب گنج ببينم و خوشحال شوم و بعد ببينم دست هاي مشت كرده ام خالي خالي است . هميشه توي خواب ها يك چيز نيست و توي بيداري همه چيز ولي خوب است كه منتظر معجزه نباشي . زنده گي و خودت را باور كني و آدم ها را همان طور كه هستند با همه ي نقص هاشان بپذيري ؛ نقص هايي شبيه مال خودت و احتمالن تغيير ناپذير
شايد من مُرده ام . شايد مرگم مرا مجبور به پذيرش مي كند . شايد نيستم توي اين دنيا كه الكي خوشم ؛ خوش حال ؛ خوش خنده ؛ خوش آواز . ولي