ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

24 October 2005

...

.هر چه آسان و طبیعی است ، به چشم انسان خوار می آید


صادق هدایت

20 October 2005

خدای من


دست هات را باز می کنی
و آن بالا
مثل مرغ دریایی می رقصی
خدای من رقص بلد است -
- و داستان
دریا زیر ‌بالت برق می زند
مثل ستاره ها و صدف ها
تو هنوز هستی
و ابر ها روی شانه هات
می خوابند

نقش

ما وقت نداریم
حتی برای گفتگو
با هم دست می دهیم
و می دویم
ما صبورتر یم
و یادمان نیست آنچه هستیم
از ذرات معلقی ست که بی دلیل
درونمان می چرخد

این باور نکردنی ست
و تاب آوردنش سخت، برایمان

به هم می رسیم
- مدتی بعد -
معصومانه سلام می گوییم
می گرییم
خسته تر یم
و یادمان نیست آنچه بودیم
جنونی بود مجنون خرد
ما فریب می خوریم
و زمانی بعد
عشقی نارس
در کمین ما ست

13 October 2005

...


من هیچی ندارم
جز یه کشتی پر از کتابای رنگی
با کاغذای مرغوب و عکسای قشنگ
که از اون ور دنیا اومده
با دوست خستم که همون طرفا
مسافرکشی می کنه

من هیچی نمی خوام
همیشه
می شینم و با خیال راحت
کتابامو ورق می زنم
یه کمی به آینده فکر می کنم
می بینم ما همه چی داریم
مثلاً یه پشه بند رو پشت بوم
!پس هیچ پشه ای نمی تونه ما رو بگزه
(مگر اینکه خیلی خونخوار باشه)
ما می تونیم ستاره های دنیا رو ببینیم
چشامونو ببندیم و آروم
لالایی بخونیم
ما از همه بهتریم
!پنج تا

حالا می رم بیرون
می خوام یه کم قدم بزنم
یه سوت پلاستیکی قرمز بخرم
تو پارک نزدیک خونمون سرسره بازی کنم و
موقع برگشتن ، توی سوتم فوت کنم
تا با خودم
تنها نباشم

10 October 2005

اتفاق

پائیز که می شود، نوبت من است
با بساط نقاشی
بشینم توی تراس پائینی
به عبور آدم ها نگاه کنم و
صدای دلخراش خاطراتشان را بکشم
:کاملاً مبهم است
،اول کمی صدای چرخ خیاطی
،چکه ی آب
یا بریدن چوب
بعد ،انگار طاقت نیاورند
!و بخواهند بزنند به چاک
درست همان وقت ها
رسیده اند به صدای آواز
پرواز کرده اند
یا شنا
یا حتی الکی مُرده اند
جالب نیست !؟
پائیز که می شود ، انگار نوبت خیلی هاست
وقتی روز تمام ِتمام شود
با همه ی صداهاش
توی تراس پائینی بشینند
خودشان را ببینند
!منتظر طرح گُنگ یک اتفاق
...