ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

04 August 2008

نمی دونم

چرا دیگه اینجا نمی نویسم؟

6 Comments:

At Sunday, October 12, 2008 4:19:00 PM , Anonymous Anonymous said...

شما هم که بدتر از ما زبانم لال رفته‌اید به کما که!

 
At Wednesday, December 17, 2008 12:18:00 PM , Anonymous Anonymous said...

پایان هر آغاز به مثابه برف سبکیست بر بستر آخرین برگ زد پاییزی که با تلاشی شوم و یاس آمیز خود را به شاخه ی پیرش چسبانده
تیر خلاص بر بستر نیمه جان آرزوی ابدی شدن
در این لحظه است که کم کم هذیان ها به نجواهایی قابل درک تبدیل می شود و هر عابر صدایی باخود می شنود که بی وقفه در حال سخن گفتن است و می گوید:
راه تمام شد !
تکلیف عابر و نفس عبور را من نمی دانم
آن آخرین برگ زرد هم نمی داند
اما این را می دانم
که ما همه سرگردانیم
تا روزی که گهواره مان تابوتمات شود.
چه دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم
که خوردم از دهان بندی درین دریا کفی افیون
.
.
.
.
مرد نابهنگام ...

 
At Tuesday, November 30, 2010 12:59:00 PM , Anonymous UnSpoken Dream said...

یه مرضه به گمونم....هر چند وقت یک بار دامن گیر آدم می شود....گاهی هم به هیچ دلیل واضحی!

 
At Monday, January 02, 2012 1:38:00 AM , Anonymous Anonymous said...

این انصاف نیست این حقش نیست این که میدیدم جقد لیلا شبیه منه منو میسوزوندسعی میکردم حسودی نکنم ولی همیشه نمیشد بعضی قسمتام باهاش جور درنمی اومد اونا حرفای تو بودن... قبول نیست تو تا حد زیادی از من به شناخت رسیدی من پادر هوام هیچ سعی میکنی خودتو جای من بذاری؟

 
At Thursday, January 05, 2012 7:55:00 AM , Anonymous ماه کولی said...

هوم...؟

 
At Wednesday, August 08, 2012 1:06:00 PM , Anonymous Anonymous said...

چی؟ اینارو کی نوشته؟ خوب من نمی دونم باید خودمو جای کی بذارم الان؟

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home