ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

24 February 2006

به قول شاعر



منکر گوشه نشینان خرابات مشو

تو چه دانی که در آن گوشه چها می گذرد

20 February 2006

تصمیم ها


بیرون کشیدن ِ خودتان از تلخ کامی، گرچه ناگزیر باشید به نیروی ِ اراده انجامش دهید، باید آسان باشد. من خودم را به زور از صندلی ام بیرون می آورم، با گام های ِ بلند دور ِ میز راه می روم، سر و گردنم را ورزش می دهم، آتش به چشم هایم می ریزم، ماهیچه های ِ دورشان را می کشم. از احساس های ِ خودم سرپیچی می کنم، به الف وقتی به دیدنم بیاید مشتاقانه خوشامد می گویم، مهربانانه ب را در اتاقم تاب خواهم آورد، و همه ی حرف هائی را که پ می زند، با همه ی درد و زحمتی که برایم می آورد، با جرعه های بزرگ قورت خواهم داد

ولی حتا اگر از عهده ی این ها برآیم، یک لغزش ِتنها- و لغرش پرهیزناپذیر است – جلوی ِ همه ی روال ِ کار را می گیرد، چیزی که به یکسان آسان و دشوار است، وباید دایره وار چرخ زنان در جهتِ وارونه برگردم

پس شاید بهترین چاره آن است که با همه چیز منفعلانه برخورد کرد، خودتان را توده ی بی جنبشی بگردانید، و اگر احساس می کنید برتان داشته اند میبرند، وسوسه نشوید که یک گام ِ ناضروری هم بردارید، با چشم های ِ یک جانور به دیگران خیره بنگرید ، هیچ احساس ِ پشیمانی نکنید، خلاصه، با دست ِ خودتان هر گونه زندگی شبح واری را که درتان بازمانده است سرکوب کنید، یعنی آرامش ِ نهائی گورستان را بیفزائید و نگذارید هیچی جز آن باز ماند

حرکتی که مشخصه ی همچو وضعی است، آن است که انگشتِ کوچکتان را بر ابروهاتان بکشید


فرانتس کافکا
مجموعه داستانها
ترجمه ی جلال الدین اعلم

18 February 2006

چاووشی


صبح است. یعنی من این طور فکر می کنم. خواب آلودم. حوصله ی چیزی را ندارم. باید تا دو روز دیگر دو طرح بنویسم برای تحقیق دو درس. نشستن توی خانه و غلت زدن زیر پتو بیهوده است. صبحانه می خورم. باید بروم سینما کتاب؛ یعنی کتابخانه ی مرکزی دانشگاهمان. در خروجی آپارتمان را باز می کنم و می پیچم توی اولین کوچه. بهار است، ولی هنوز سرد. البته من این طور فکر می کنم. باد خونسرد می پیچد توی کوچه؛ همراه من. بی خیال مزاحمتش. من که تازه مریض بوده ام و تازه خوب شده ام. با قدم های کوتاه و سر به زیر می روم دنبال چند تا کتاب ِخوب. با فیگور یک دانشجوی خوب

14 February 2006

قلب ِ خونی


از من نپرس چیزی
قلبی روی بازوش
بازو در دست من
و خنجری در قلب
که جاودان می افشاند
خون آبی رنگ

از من نپرس چیزی
عشقش را خراب کرده ای؟
سیاه شده آن قلب ِخونی
آوار شده بر سرش هر رگ
:چیزی فریاد می زند آن زیر
،خوشگلم
مامانی
از من نترس

05 February 2006

" كمي" نه


..خُوب
بايد شبيه خودم باشم
زياد راه رفته ام
زيادي سر توي هزار توي هپروت هوا كرده ام
زنده گي كرده ام اما وُ
، بد
خيلي بد
بافته ام

02 February 2006

چراغ قرمز


ء365 ثانیه پشت چراغ قرمز
شیری که بین ابرها
چکه می کند هنوز
و رفت و آمد برف پاک کن لکنته ای
می روبدش برای صدمین بار

ء365 ثانیه زیر باران
دلت می خواهد بند بیاید
همین دل یک دنده ی لجباز
تا دنده ای عوض کنی
پارک کنی جایی و
برای قدم زدن
پیاده شوی از خر مبارک شیطان

ء365 ثانیه انتظار
یا چه فرق می کند؟ یکی کمتر
شبیه لهجه ی شیرین و شهوانی زنی
که وقت خستگیت
با زیبایی دردناکی
در ملاء عام
تحریکت کند مدام

ء365 ثانیه پشت چراغ قرمز
ء365 ثانیه سکوت
رها شده توی شهر
خیس و چسبناک
و خطوط مرتعشی که در آخرین لحظات
برای رسیدن
طغیان می کند و
تمام


پ.ن: علامت همزه «ء» قبل ازهر 365 ، فقط برای قرار گرفتن عدد در ابتدای سطر و سر جای اصلی اش به کار رفته و کاربردی غیر از این ندارد و اگر سواد بنده بیشتر بود به این تکنیک بیهوده نیازی نبود