ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

26 June 2006

آخر ِبازی


عاشقان
،سرشکسته گذشتند
. شرم سار ِ ترانه های بی هنگام ِ خویش

و کوچه ها
.بی زمزمه ماند و صدای پا
...


احمد شاملو

15 June 2006

نردبان

از نردبان بالا می رود
دست هاش را بلند می کند
روی نوک پا
و می کشد روی پوست غول
: فرشته ی کوچک
بمان

داستان طولانی نیست
غول ها همیشه بی صبر می روند به شهر اسطوره ها
می شوند خدا ی نوک کوه ها و تپه ها
و فرشته ها هم
بی صبر
می روند بچکند توی شیشه ها
بریزند به رودخانه ها و
به سمت دریاها
. حتی هم پای تشبیهی با اقیانوس ها
با دور شدن از زمین
و نزدیک شدن به آسمان
همه چیز به دنبال هم کم رنگ می شود
تصویرها پشت ابرها محو می شوند
موزیک هم نمی نوازند آخرش
کلاغی قار ی می زند به جا ش و می پرد
تمام

05 June 2006

ب ا


:آسمان ماست
بی برف ، بی سقف ، بی چراغ ، بی ماه و بی حتی لکه ای ابر
اما پُر از کلاغ ، سیاه
خدا با دامن توری قرمزش می رقصد گوشه اش
و داستان می خواند شب ها ، بی صدا
ما خسته ایم و خواب
نمی آید
مثل خبری کوچک از بابا