آخر ِبازی
عاشقان
،سرشکسته گذشتند
. شرم سار ِ ترانه های بی هنگام ِ خویش
و کوچه ها
.بی زمزمه ماند و صدای پا
...
احمد شاملو
سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم