شعر خاموشی
هیچ چیز را نمی بینم
حتی چیز هایی که تغییر می کنند
اعداد برایم قابل خواندن نیست
دو سه پنج ... یعنی چی؟
پام چیزی را حس نمی کند و
روی گاز است
فشار می دهد
چشمم نمی بیند
هشتاد، صد ، صد و بیست
سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم
8 Comments:
اوه اوه اوه دختر ! دستي رو بكش زود باش ... معكوس بده ... خوبه خوبه ...
من یه بار این حس بهم دست داد نصف ماشینو لوله کردم!دیگه بهم دست نمیده.باید بیشتر به اون عددا دقت کرد.یه جورایی مجبور میکنن آدمو که جدیشون بگیره.موفق باشی
کاش اینجور مواقع بنزین تموم بشه و من نفهمم که بنزین تموم شده. فقط دنبال حال خودم باشم.
gomp...
نه!اتفاقی برایش نمی افتد اتفاق
تنها تویی که تنهایی
افتاد
؟!
اون بلندیه که زیر چرخت تپ صدا داد
من بودم
سرعت 120 تا که هنوز اطراف قابل
دیدنه نکنه منظورت 210 باشه
که بایدازت پرسید تو کدوم جاده تونستی با این سرعت بری ما رو خبر کن
!
کسی که خواست
تو بودی
اینجا نشد نداریم
کسی که هست تو هستی
اینجا عدم
نداریم
http://blog.360.yahoo.com/meybe_sad
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home