ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

29 December 2005

هیچ


.دلیل و برهانی که انسان می آورد، همیشه به نفع خودش تمام می شود


صادق هدایت

26 December 2005

برای چی!؟


حرف کلی زدن ، نظرات ناملموس و معلق صادر کردن یا توصیف پر تفسیر برگ و باران و برف و بهار، بیان احساسات کلنگی و انباشت کلمات و شکل دادن اصوات، کار همه روزه ی همه ی ماست . اینجا هم که هستیم ، خوش آیند باشد برایمان یا غیر آن ، می نویسیمشان و نا خود آگاه می مانیم منتظر کسانی که چیزی بگویند و اعلام حضوری کنند به شیوه ی رایج دربیشتر کلاس های پر بار دانشگاه هابمان
ادامه ی این روند بیهوده و عینیت یافتن دوباره ی این دنیای بی خود ِروزمره، در اکثر صفحات ما، با وجود خوبی های اندکش، معلول نبودن فضای نقد صحیح، نداشتن خواننده های حساس و دقیق ، طرد یا نادبده گرفتن شمار اندکشان است . به نظر من چیزی که نویسنده را در نوشتن و شاعر را در اعتراض و اعتراف های نابش خاموش می کند ، خواننده اش است . نمی نویسیم و نمی دانیم و نمی فهمیم، چون واکنش درخوری ندیده ایم و شاید نمی خواهیم ببینیم .انگاردنیای ما شده دنیای فرد فرد. مملو از آدم های بیگانه با هم، که بی حوصله حصاری می کشند گرد تنهایی شان و مشغول می شوند . این ها نشانه ی مدرنیته است یا هر منگوله ی دیگری ،شعار باشد یا ...شعر،این روزها من کنجکاوی ( فضولی) ،نقد ( بی ادبی) و ننوشتن( خاموش بودن) را به هر ثواب دیگری ترجیح می دهم

19 December 2005

پرچم نيلوفر

زبان تو بايد
پرچم نيلوفر باشد
و لب هايت زرورق سپيده دم
كه هر چرندي مي گويي يا شعر ناب است
يا زمزمه ي آبشار

آنوقت براي همين چارخط مدح‌ ِ‌بي قافيه
كه مثل باد از كنار گوشت خواهد گذشت
من يك خروار كلام ريز و درشت را
غربال كرده ام

عباس صفاري

پ.ن: ممنون از نقدهايتان. بالاخره فهميدم كسي جدآً و موثر مي خواندم

18 December 2005

من يك كنياك دوبل مي خورم با يك قهوه

مي گويم خود را در ظهر يك تابستان داغ، توي اتاق خواب ، از پنكه ي سقفي بياويزم بهتر است يا عريان از بالا بلند كوهي پوشيده از برف ، سُر بخورم؟ مي خندي، چيزي نمي داني و معلوم نيست سينه اي كه مدام در كنارت پر و خالي مي شود از حباب هاي هوا، كِي تهي مي شود از تو
به نظر مي رسد اين حرف ها براي روز مبادا ست ، اما. وقتي مهم نبود كرممان لاي كدام كتاب، پيله است يا پروانه و نمي ديدي ديگر لبان مرطوبمان چطور مُهر مي زده ست بر لب هات . فعلن ما الكي زنده ايم و به هزار دليل ِنامرئي با هم.و اين دست ها به جاي لمس ذرات تنهايي، جوياي عشقي بيشتر است ؛ بيش از قبل، حالا

10 December 2005

نقطه چین

من حالیم نیست چه کار می کنم . او هم همین طور . چیزی هم نمی گویم به هم. با چشم های بی حالت، راجع به آب و هوا ، سردرد، نوشیدنی ِ تلخ ظهر ، سیگار های فیلتر نارنجی و اتفاقات خوب و بد گذشته، گپ می زنیم . کمی می خندیم و همدیگر را مسخره می کنیم . می گوید ساعت پنج است . من چشم ها را می بندم و می رود سمت خانه اش.همین

06 December 2005

از این همه هیچ

می گویم اما فکرش را هم نمی توانی بکنی . من که توی کله ام مغز نیست . نور هم که نمی تابد ازش. پنجه در پیچیدگی موها فرو می کنم و توی همین تکه ی برای تو نامرئی، که چون مرغی پرکنده بالا و پائین می پرد و عصاره ی زندگی تقسیم می کند، دنبال حرف هام می گردم.چه فایده، اما. این همه حرف زنده و همه ی این ها تصویر هم که باشد نمی توانی ببینی اش . من خسته ام دیگر. خسته ام از این همه تفسیر و روایت. پی شهدی ام که در نهایت زیبایی ، پنهانم کند

03 December 2005

بوي جوي موليان آمدهمي

به نظر می رسد باید از همه ی دوستانی که هنوز اینجا را می خوانند ، برای تاخیرهاي بدون اطلاعم عذرخواهی کنم . همان طور که بعضی هاتان می دانید ، من از ابتدای کودکی ، بچه ی ذاتن مثبت و سر به راهی بوده ام و هیچ وقت سعی نکرده ام کسی را خدای نکرده، سر کاری بگذارم که مناسبش نباشد ؛ یا با بی اعتنائی و بی محلی و تنبلی، موجب بی قراری و آشفتگی اش شوم . باور بفرمائید اگر نبوده ام اینجا و ننوشته ام، دلیلی نداشته جز کام جوئی و کام روائی بیشتر از زندگی .جسارتن عرض می کنم، نداشتن دسترسی آسان به اینترنت و انجام کارهای عقب مانده بهانه ست . خیالتان راحت باشد که این روزها، جای شما هزار مرتبه خالی، خیلی خیلی خوش گذشته و تمام مدت، جز مختصری سرماخوردگی روز قبل، حال حقیر خوب ِخوب بوده است
خلاصه حالا تصمیم گرفته ام خدمتتان قول بدهم که با روندی منظم تر از دو سه ماه قبل بنویسم و به روزهای گذشته، هر چند کمی زیادی طول کشید، به دید اتفاقی تصادفی بنگرم. پس پوزش مرا بپذیرید و همچنان مرا از نظرات گران بارتان مستفیض فرمائيد

با مهر بی حد
ماه كولي