ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

31 March 2007

!مهمان ها برای مامان











ما یک خانواده ایم . فکستنی و ریز و هر لحظه آماده ی شکسته شدن به خاطر فردیت بالای هر فردش . و چقدر سخت است دیدن اجداد بی عاطفه و نسل های بی حس گذشته مان در این روز های آخر. مادر از پیش جارو می کند و باید صدای جارو بشنویم. بعد هم مجبوریم گله و نصیحت اجدادمان را گوش کنیم از روزگار و با نگرانی برای آنها یا خودمان سر تکان دهیم

هر کدام از سه بچه ی خانواده ی ما به مناسبت مهمانی امروز عصر، پر مشغله و گرفتار شده اند. یکی به قصد اتمام پروژه اش رفته بیرون ، یکی برای درس و تست در کتابخانه ی مدرسه است و.. این یکی .. که حوصله ی ماندن و دیدن اجداد مهمان را ندارد چون حوصله ی لبخند زدن های الکی را ندارد، می رود مثل این حجم قرمز زیر سایه ی درخت بشیند و کتاب بخواند



----

کلیپ زلف بر باد از محسن نامجو ( موضوع تحقیق درس «موسیقی، فرهنگ، جامعه» ام و خدای این روز هام )را از اینجا دانلود کنید. خیلی خوب است . به زحمت وقت گذاشتن برای دانلودش می ارزد به نظرم

26 March 2007

ماهی روی سن


:« به « ع


ناتوانی از درک و بیان خودت در لحظه . از توصیف سیاهی های زندگی ات. درگیری با همین ثانیه ای که می گذرد و تن سنگین و زورگویش را می چسباند، می کوبد و می رود. از تماس ها اما پرهیز کرده بودی . حتی دست دادن ممنوع. حتی لمس سه ثانیه با سر کوچک انگشت ها. توی تاکسی که می نشستی کاغذ مچاله ای بودی. توی پیاده رو درخت شاخه شکسته ای. به چی فکر می کردی؟

خسته ای. از شنیدن صدای بی جانت در تاریکی اتاق. از لمس این که هستی هنوز و قلبت حباب ها را در رگ ها می نوازد و رگ های آبی، دو سوی گردنت بی وقفه می رقصد . چقدر رقص؟ خودت را حسابی خسته کرده ای . جنگیده ای همه ی روز با همه ی آدم ها ی خیالی و واقعی، کوچک و بزرگ. حالا کسی نیست؟ چرا در تاریکی نشسته ای؟ همه را طرد کرده ای؟ برای نوشتن؟ باید بروی صفحه ی بعد . کاغذ باید عوض شود . باید عوضش کنی اما کِی این ورق بر می گردد؟

منتظری و راه می روی در خیابان ولی عصر. کسی قرار است به تو ملحق شود؟ توی دستش کتاب است؟ از کلیشه ها بیزاری. چیزی نمی گویی. همان درخت شاخه شکسته ای و منتظر آب. تشنه ای . تشنه ی این که بهت نگاه کنند. تو را بفهمند و بودنت، جان کندنت در این هستی فهمیده شود.و منتظری که دوست بداری و نگاه کنی . چه باید بکنی؟ با گردنی شکسته، لب های کوچک گشوده و خشک. با شانه های شل شده و کیفی آویزانش

سیگاری می گیرانی . با اندکی شرم . همه ی زن ها در خیابان ها شرم می کنند موقع سیگار کشیدن؟ به تو چه. به فکر خودت باش. عابران مذکر رد نور نارنجی و دود را می گیرند . چشم هاشان سمت چشم های تو می رود در تاریکی. شاخه ات را بیشتر می شکنی. برای بیشتر شکستن وقت لازم نیست. این یک واکنش همیشگی است با گوشت و پوست و اعماق مغزت آمیخته. چند کام دیگر و جایی می اندازیش. بندازش. بنداز و منتظر نباش. پرده پایین است. تو هم مثل سیگارت و شاخه هات و پرده

24 March 2007

تا پائیز

1

برای صدا کردن همه صداهای جهان هزار حنجره کافی است
برای صدا کردن تو
هزار روز فاصله
هزار راه ِ فرار
برای انعکاسش یک لبخند

می دَوَم
تا پائیز
با باد می دَوَم


2

تکیه به دیوار از دور
از دور در خاک دست های تو
در لحظه ی مرگ
طعم گیلاس، گودال و سایه ات کجاست؟


3

شه شه ی صدای چوب
جارو می کشد مغزم را
من را
بالا رفتن بامزه است
برگ شدن ؛ سبز شدن؛ زهر مار

19 March 2007

بهار؛ نو بهار


بهار می شود و در من آتش و آشفتگی بر پا. این نو بهار همان بهار تقویمی شد. بدون بو. بدون نشانه ای از اسفند. همان خبر آغاز سال نو شد و صدای ترکیدن چیزها در تلوزیون. فقط بنفشه ها بود که در باغچه های دانشکده و بلوار نزدیک خانه و حیاط و خیابان می کاشتند و می فروختند
...
روز های اول نوروز شمال هستم. مسافرت بعد از یک سال و نیم باید شاد کننده باشد ولی اثرش در روح من بی اثر است هنوز. به امید درد دل کردن هام با ننه دریا می روم و عکاسی
تا آخر بهار چقدر خواهم سوخت .. چقدر گرفته خواهم بود

***

،ای اهورامزدا»
،من می دانم چرا ناتوانم
نوای من اندک و کسان من کم اند
،من به تو می زُبایم
،مرا نیک بنگر
،من از تو خواهان آن مهری هستم که
.دلدار به دلداده می بخشد
،در پرتو راستی
«.مرا از نیروی اندیشه ی نیک بیاگاهان

گاتها:سوره ی یازدهم،2/46

17 March 2007

...


حافظه همه چیز را می تواند بازگرداند به جز بوها را، گرچه هیچ چیز مثل یک بو نمی تواند گذشته را دوباره زنده کند


ولادیمیر نابوکف - ماری

15 March 2007

نه ، آری



برای گفتن ِ « نه » ، برای بالا و پائین بردن زبانت و بیرون دادن هوایی گرم و کوچک یا کشدار، شاید خیلی وقت ها لازم نباشد به انرژی گذاشتنت . به سنگین و پر کردن چیزی در وجودت ، به گره ها را عقده کردن و عقده ها را فریاد یا ناله کردن . چهره ات را کبود نکن، چشم هات را قرمز. « نه » می تواند به جای شنیده شدن دیده شود. نه در رنگ چهره ات. در عملت ، و اندیشه ات. « نه » را در درونت نگه ندار . آشکار باش و آشکارش کن
برای گفتن ِ « آری » ، یا محاوره اش یا پاسخی مثبت ، لبخند بزن . لبخند بزن تا دندان ها و لبانت گویای رشد شکوفه های سفید درونت باشد

08 March 2007

همه و ضدش

می ترسم. از کامل بودنم. از زن بودنم . از زن های دیگر. از همجنس های ضد زنم؛ از حرف ها و نگاه های تیز شان. از قول دادنم می ترسم . از قول ندادن هم . از آینده . از همین حالا هم؛ از همین ثانیه ، توی خیابان

07 March 2007

قول


بايد قول بدهم به كسي
بايد بگويم: آره قول مي دم
و با تاكيد و افزودن نگاهي جدي: قول مي دم بهت
و دست كسي را بگيرم
يا انگشتان كوچكمان را گره كنيم

01 March 2007

!همه ی آدم ها دنبال لذت اند؛ حتی من! حتی تو

:همه می خواهند لذت ببرند اما هر آدمی از چیزخاصی لذت می برد

بعضی ها از چیزهای عمومی شده و لذت های سطحی تر و دم دستی تر، چیز هایی که آسان بدست بیاید، اثرش شاید زود از بین برود اما تمایل به چشیدن لذت دیگری را ایجاد می کند. چیز هایی که معمولن از سوی جامعه و ارزش های رایج جامعه تبلیغ می شود. چیز هایی که روی زمین است؛ موجود است ، خود نزدیک می شود یا به ظاهر دور می رود

بعضی ها هم از چیز هایی که نایاب تر است، سخت تر به دست می آید و لذت عمیق و ماندگارتری دارد لذت می برند. شاید آن لذت، یا لذت رسان ، مخالف فرهنگ غالب و روند تبلیغ شده در جامعه باشد. شاید این آدم ها برای بدست آوردنش، برای لذت بردن، مجبور شوند زیر زمین سیر کنند

. . بعضی های دیگر هم از چیز های خاص دیگر
اما همه می خواهند لذت ببرند و لذت رساننده را تا آخرین لحظه از دست ندهند. چه یک کتاب باشد یا موسیقی خوب . چه فاحشه ای گران و پر عشوه باشد یا رقصیدن توی اتوبوس