همه و ضدش
می ترسم. از کامل بودنم. از زن بودنم . از زن های دیگر. از همجنس های ضد زنم؛ از حرف ها و نگاه های تیز شان. از قول دادنم می ترسم . از قول ندادن هم . از آینده . از همین حالا هم؛ از همین ثانیه ، توی خیابان
سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم
9 Comments:
باید تصمیم بگیریم! هرچند دشوار و هرچند هولناک. میان چندراهی هایی که کسی اگر هم بخواهد نمی تواند کمکمان کند. ولی وقتی قول میدهیم در عین اسارت آزادیم. و در عین آزادی اسیر. و ایستادن بر سر چندراهی ها گاهی تا آخر عمر طول میکشد. باید تصمیم بگیریم!
NATARS!
faghat hamin...
chizi baraye tarsidan vojood nakhahad dasht age NATARSI!
کمی دیر می شویم انگار
گاهی گم شدن بین خطهای جادهای در دوردست پیش از آن که فکر کنی میخراشدت بر سردی راه
مي ترسي؟ نترس . ترس نداره . من نمي ترسم. چي؟ مي ترسم؟ دستام داره مي لرزه؟ نه .. نه . نمي ترسم ...
اينا همش تناقضه .من از اين تناقض تو وجودم مي ترسم.
dar khiyaban ba sedaye khodat ke khandi man digar nemitarsidam :)
اوهوم
منم !
دروود
!آسمان ريسمان بافته ام
دوستش داشتم
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home