ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

11 October 2006

باد



باد می وزد
می کَند مرا از زمین
می کَند روسری خاکستری ام را
می بَرد مو هام را به آسمان
بین شن ها و غبار و قطره های باران
جلوی چشم
چشم های بسته ی آدم های لرزان

می بینم
شن ها را در چشمم
و یک چیز دیگر؛
یک قوری چای داغ

10 Comments:

At Wednesday, October 11, 2006 2:26:00 PM , Anonymous Anonymous said...

چتر داری؟

 
At Wednesday, October 11, 2006 3:42:00 PM , Blogger صورتکِ خیالی said...

عجب شعری !

 
At Wednesday, October 11, 2006 3:53:00 PM , Anonymous Anonymous said...

بادی که موهامو ببره دوست دارم

 
At Wednesday, October 11, 2006 7:58:00 PM , Anonymous Anonymous said...

عالیه.....موضوعی که می خواستم در موردش بنویسم رو بالاخره نوشتی.

در مورد گچِ گریه؛ یه اصطلاحی بود بینِ بچه ها توی کلاس....هر وقت من روی تابلو شکلک میکشیدم، لو می رفت ،،، بچه ها هم دریغ نمی کردن و روی لباسم می نوشتن "گچ با گریه!"

در ضمن، لکاته یعنی چی؟!!!!
تا بعد

 
At Thursday, October 12, 2006 12:39:00 AM , Anonymous Anonymous said...

من تمامي‌ مُرده‌گان بودم:
مُرده‌ی پرنده‌گاني که مي‌خوانند
و خاموش‌اند،
مُرده‌ی زيباترين ِ جانوران
بر خاک و در آب،
مُرده‌ی آدميان
از بد و خوب.



من آن‌جا بودم
در گذشته
بي‌سرود. ــ
با من رازی نبود
نه تبسمي
نه حسرتي.


به‌مهر

مرا

بي‌گاه

در خواب ديدی


و با تو
بيدار شدم

جدی نگیر!!

 
At Thursday, October 12, 2006 5:50:00 PM , Anonymous Anonymous said...

میان مهی از شن بودن حیرت‌انگیز است؛ نور در مه شن هم همان‌طور می‌شکند که در مه آب...
و کنده شدن با باد از روی زمین رویای واقعا جذابی‌ و هراس‌انگیزی‌ست؛ جذابیتش، به جذابیت یک قوری چای داغ، روی یک پائیز.
سرخوش باشید و پیروز

 
At Friday, October 13, 2006 9:47:00 AM , Anonymous Anonymous said...

va boye kohnegi

 
At Friday, October 13, 2006 1:07:00 PM , Anonymous Anonymous said...

Merghsiii...Kheyli douset daram vaghti nazar midi :|

 
At Saturday, October 14, 2006 1:39:00 AM , Anonymous Anonymous said...

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ، با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه اش شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله ي زر تا پودش باد
گو بريد ، يا نرويد ، هر چه در هر كجاكه خواهد
يا نمي خواهد
باغبانو رهگذاري نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاري نيست
گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد
ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست ؟
داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت
پست خاك مي گويد
باغ بي برگي
خنده اش خوني ست اشك آميز
جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاييز

برای اونها که پاييز رو دوست
دارن..برای تو

 
At Saturday, October 14, 2006 10:57:00 AM , Blogger Neginete said...

شعر:آهنگ و اتفاق.این آهنگ دارد.اتفاق هم در پایان بندی اش می افتد.با یک قوری چای داغ.

این می کند مرا از زمین/می کند روسری خاکستری ام را/می برد موهام را...ضرباهنگ خوبی دارد که "جلوی چشم"انگار می شکندش...(شاید من بودم می نوشتم "پیش چشم ها"/چشم های بسته ی آدمکهای لرزان)
مرسی!
از شعر.و از احوالپرسی گرمت.که سرحالم آورد. :)

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home