ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

16 October 2006

انطباق


حسابی پائیز شده . نشسته ام پشت میز از صبح و کتاب می خوانم . از لای کتاب هر از چند گاهی برای فکر کردن و تعجب کردن ، چشمم سمت پنجره می رود ؛ هی... ، چقدر پائیز شده . پائیز که می شود انگار از نوشتن می ترسم . می ترسم خودم را لو بدهم . لو دادن یعنی از زندگی خصوصی گفتن . با خودم می گویم نمی نویسم اصلن . نقاشی می کشم . می روم رنگ ها را می آورم . آب می آورم . مقوا و قلمو و مداد می آورم و یک لیوان چای . کتاب ها را هم از روی میز بر می دارم و ضبط را با صدای ملایم ، طوری که فقط شنیده شود ، روشن می کنم . با خودم حرف می زنم و می کشم
مدتی به همین شکل می گذرد ولی فقط مدتی . بعد ، مثل یک کودک سر به راه و رام شده ، لباس می پوشم ، کیفم را با کاغذ و رنگ و بقیه ی چیز ها پر می کنم و می روم . به خودم می گویم زود ِزود بر می گردم

10 Comments:

At Monday, October 16, 2006 6:00:00 AM , Anonymous Anonymous said...

in chanvaghte ziad chai mikhori ghazie chie :d
faghat khastam avalin comment ro bezaram!!!

 
At Monday, October 16, 2006 6:51:00 AM , Anonymous Anonymous said...

ترک کردن سخت است... حتی ترک سیگار...ترک کردن سخت است...ا
وبلاگ قشنگی داری قشنگ باشی

 
At Monday, October 16, 2006 7:37:00 AM , Anonymous Anonymous said...

خورشید در پائیز زودتر غروب می‌کند و درختان با های های بلندتری گریه می‌کنند. خاک به فراموشی و خواب نزدیکتر می‌شود و من سفیدی کاغذ را می‌نگرم و نقش پاییز را می‌کشم.

naghsh paeez ra bekesh , az link ham mamnoon, nazar lotf shoma hast , oon sher ham az ostad marhoom bijan jalali hast.

 
At Monday, October 16, 2006 2:17:00 PM , Blogger صورتکِ خیالی said...

كتابم را محكم زير بغل مي گيرم و سنگيني دلپذيرش را مثل بار سرنوشتي شيرين به دوش مي كشم. يك روز ،فقط يك روز مثل امروز، سرشار و سبكبار،پراز تب وتاب و تپش،پراز خواب وخيال ،به يك عمر ، به صدسال زندگي آسه بروآسه بيا مي ارزد

.شايد اين وقت سرمستي ، اين فرصت متعالي ، لحظه يي گذرا باشد ، كه حتما هست. مهم نيست. خاطره اش را نگه مي دارم و با ياد اين امروز ، اين ساعت شاداب غني ، ته مانده ي روزهاي آينده را رنگين مي كنم.

 
At Monday, October 16, 2006 10:01:00 PM , Anonymous Anonymous said...

فوق العاده ست....چند وقتی بود که یه احساسه غلیظ نچشیده بودم...این که کتابا رو بر میداری و ضبط رو با صدایی که فقط خودت میشنوی بلند کنی، رنگینترین حالتیه که توو این 2-3 ماه شنیدم...

keep up the gud work girlie!

 
At Monday, October 16, 2006 11:59:00 PM , Anonymous Anonymous said...

nemidonam chera ehsas mikonam jaye yek kalagh dar in neveshte khaliye :D .shayad kalaghe to bome naghashiye .:D
shayadam to kasiye ke miyad nazar mide :P

 
At Tuesday, October 17, 2006 1:25:00 PM , Anonymous Anonymous said...

va hanooz paeez ast ...

 
At Wednesday, October 18, 2006 1:57:00 AM , Anonymous Anonymous said...

ama man khodamo lo midam
shayad ba khodam kenar byam
.
.
dar bareye paeez
chasbidan hash baraye man lahzee
ama nostaligy esh bishtare
.
.
.

 
At Friday, October 20, 2006 4:17:00 PM , Blogger Neginete said...

vaghti mitarsi chizi lo bere,un vaghtie ke kheili chizha dare un tah shoru mikone be bargh zadan...engar paeize ajibe khubie emsal,na?
:)
karhaye ghabliat ra didam,maalume ke hamishe roo be jolo dari.
hamishe movafagh bashi.

 
At Friday, October 20, 2006 7:44:00 PM , Anonymous Anonymous said...

و می روم . به خودم می گویم زود ِزود بر می گردم...

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home