چاووشی
صبح است. یعنی من این طور فکر می کنم. خواب آلودم. حوصله ی چیزی را ندارم. باید تا دو روز دیگر دو طرح بنویسم برای تحقیق دو درس. نشستن توی خانه و غلت زدن زیر پتو بیهوده است. صبحانه می خورم. باید بروم سینما کتاب؛ یعنی کتابخانه ی مرکزی دانشگاهمان. در خروجی آپارتمان را باز می کنم و می پیچم توی اولین کوچه. بهار است، ولی هنوز سرد. البته من این طور فکر می کنم. باد خونسرد می پیچد توی کوچه؛ همراه من. بی خیال مزاحمتش. من که تازه مریض بوده ام و تازه خوب شده ام. با قدم های کوتاه و سر به زیر می روم دنبال چند تا کتاب ِخوب. با فیگور یک دانشجوی خوب
2 Comments:
جیش نداری؟ یعنی فکر نمی کنی که جیش داری؟
منم هنوز چای دوم بعد از صبحانه رو نخوردم.فکر کنم البته. ولی باید برم یه سر به بهار سرد بزنم
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home