ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

18 February 2006

چاووشی


صبح است. یعنی من این طور فکر می کنم. خواب آلودم. حوصله ی چیزی را ندارم. باید تا دو روز دیگر دو طرح بنویسم برای تحقیق دو درس. نشستن توی خانه و غلت زدن زیر پتو بیهوده است. صبحانه می خورم. باید بروم سینما کتاب؛ یعنی کتابخانه ی مرکزی دانشگاهمان. در خروجی آپارتمان را باز می کنم و می پیچم توی اولین کوچه. بهار است، ولی هنوز سرد. البته من این طور فکر می کنم. باد خونسرد می پیچد توی کوچه؛ همراه من. بی خیال مزاحمتش. من که تازه مریض بوده ام و تازه خوب شده ام. با قدم های کوتاه و سر به زیر می روم دنبال چند تا کتاب ِخوب. با فیگور یک دانشجوی خوب

2 Comments:

At Saturday, February 18, 2006 7:15:00 AM , Anonymous Anonymous said...

جیش نداری؟ یعنی فکر نمی کنی که جیش داری؟

 
At Sunday, February 19, 2006 11:26:00 PM , Anonymous Anonymous said...

منم هنوز چای دوم بعد از صبحانه رو نخوردم.فکر کنم البته. ولی باید برم یه سر به بهار سرد بزنم

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home