ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

24 April 2005

آرزو ها

عقب عقب رفت و دست هاش را گذاشت توی آب ِحوض ِ کوچکِ وسط پارک . از حالت صورتش پیدا بود به قهر، چیزی می خواهد که داشتنش غیر ممکن است . صدای بغض آلودش ، تنها ، حدس زده می شد . بر گشتم و روی نیمکتی نزدیکشان نشستم . فکر کردم : " عروسکی سخن گو ... یا اَسب چوبی چرخان ... ؟ هیچ جدل صلح جویانه ای نجاتت نخواهد داد " . صدای مرا نشنید و بی توجه به همه ی نگاه ها ، کمی با اخم پا فشاری کرد و بعد ، روی لبه ی حوض نشست
سکوت خوبی بود و میل به خوابی دلچسب تو دل سرما

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home