ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

23 April 2005

پرده ی اول : مکانی جدید

انگار قرار است همین طور ساکت بشینید و به من نگاه کنید . مگر من چند سالم است ؟ هزار سال یا دو هزار...؟ ولی اینقدر ها نمی شود . چقدر خسته ام ... . روی صندلی سفید مقابل شما یا پشت سری لم داده ام و پا ها روی هم انداخته فکر می کنم در خیابانی که با هم راه می رفته ایم رها شده ام و حالا قرار است سر خیابان بعدی سوت زنان بایستم . اما ناگهان فکر می کنم دیرم شده . پس سعی می کنم برگردم و در صندلی سیخ بشینم و به چشمان شما که با کمی اندوه و تعجب احتمالا معنی نگاه و لحن نوشته ام را می کاود لبخند بزنم . خوب ، همین کافی ست . شما با چشم تعقیبم می کنید و من از شما خوشم می آید. به هر حال می گویند دنیا دو روز است . اما این بازی نامش زنده گی ست؟

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home