ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

06 December 2005

از این همه هیچ

می گویم اما فکرش را هم نمی توانی بکنی . من که توی کله ام مغز نیست . نور هم که نمی تابد ازش. پنجه در پیچیدگی موها فرو می کنم و توی همین تکه ی برای تو نامرئی، که چون مرغی پرکنده بالا و پائین می پرد و عصاره ی زندگی تقسیم می کند، دنبال حرف هام می گردم.چه فایده، اما. این همه حرف زنده و همه ی این ها تصویر هم که باشد نمی توانی ببینی اش . من خسته ام دیگر. خسته ام از این همه تفسیر و روایت. پی شهدی ام که در نهایت زیبایی ، پنهانم کند

1 Comments:

At Tuesday, December 06, 2005 9:07:00 AM , Anonymous Anonymous said...

فسانه نمی گویم
این جا که منم
ماه نوشابه ی گل ارمغان می اورد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home