ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

18 December 2005

من يك كنياك دوبل مي خورم با يك قهوه

مي گويم خود را در ظهر يك تابستان داغ، توي اتاق خواب ، از پنكه ي سقفي بياويزم بهتر است يا عريان از بالا بلند كوهي پوشيده از برف ، سُر بخورم؟ مي خندي، چيزي نمي داني و معلوم نيست سينه اي كه مدام در كنارت پر و خالي مي شود از حباب هاي هوا، كِي تهي مي شود از تو
به نظر مي رسد اين حرف ها براي روز مبادا ست ، اما. وقتي مهم نبود كرممان لاي كدام كتاب، پيله است يا پروانه و نمي ديدي ديگر لبان مرطوبمان چطور مُهر مي زده ست بر لب هات . فعلن ما الكي زنده ايم و به هزار دليل ِنامرئي با هم.و اين دست ها به جاي لمس ذرات تنهايي، جوياي عشقي بيشتر است ؛ بيش از قبل، حالا

2 Comments:

At Sunday, December 18, 2005 10:20:00 AM , Anonymous Anonymous said...

اين هايي كه مي نويسي يعني چه؟ ديگر داري خودت را خفه مي كني با كلمات و جملات تو خالي. آدم احساس مي كند كه يك مست ، دست به قلم شده

 
At Wednesday, November 11, 2009 2:39:00 AM , Anonymous Anonymous said...

من که خیلی لذت بردم بخصوص با قسمت اولش

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home