من يك كنياك دوبل مي خورم با يك قهوه
مي گويم خود را در ظهر يك تابستان داغ، توي اتاق خواب ، از پنكه ي سقفي بياويزم بهتر است يا عريان از بالا بلند كوهي پوشيده از برف ، سُر بخورم؟ مي خندي، چيزي نمي داني و معلوم نيست سينه اي كه مدام در كنارت پر و خالي مي شود از حباب هاي هوا، كِي تهي مي شود از تو
به نظر مي رسد اين حرف ها براي روز مبادا ست ، اما. وقتي مهم نبود كرممان لاي كدام كتاب، پيله است يا پروانه و نمي ديدي ديگر لبان مرطوبمان چطور مُهر مي زده ست بر لب هات . فعلن ما الكي زنده ايم و به هزار دليل ِنامرئي با هم.و اين دست ها به جاي لمس ذرات تنهايي، جوياي عشقي بيشتر است ؛ بيش از قبل، حالا
2 Comments:
اين هايي كه مي نويسي يعني چه؟ ديگر داري خودت را خفه مي كني با كلمات و جملات تو خالي. آدم احساس مي كند كه يك مست ، دست به قلم شده
من که خیلی لذت بردم بخصوص با قسمت اولش
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home