ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

13 October 2005

...


من هیچی ندارم
جز یه کشتی پر از کتابای رنگی
با کاغذای مرغوب و عکسای قشنگ
که از اون ور دنیا اومده
با دوست خستم که همون طرفا
مسافرکشی می کنه

من هیچی نمی خوام
همیشه
می شینم و با خیال راحت
کتابامو ورق می زنم
یه کمی به آینده فکر می کنم
می بینم ما همه چی داریم
مثلاً یه پشه بند رو پشت بوم
!پس هیچ پشه ای نمی تونه ما رو بگزه
(مگر اینکه خیلی خونخوار باشه)
ما می تونیم ستاره های دنیا رو ببینیم
چشامونو ببندیم و آروم
لالایی بخونیم
ما از همه بهتریم
!پنج تا

حالا می رم بیرون
می خوام یه کم قدم بزنم
یه سوت پلاستیکی قرمز بخرم
تو پارک نزدیک خونمون سرسره بازی کنم و
موقع برگشتن ، توی سوتم فوت کنم
تا با خودم
تنها نباشم

4 Comments:

At Thursday, October 13, 2005 3:54:00 PM , Anonymous Anonymous said...

و روی سرسره که می نشینی.پاهایت را دراز کن و بدنیا بخند.خواهی دید که راحت تر سر می خوری.

 
At Sunday, October 16, 2005 12:26:00 AM , Anonymous Anonymous said...

hich chiz az in ziba tar nist ke ansan hes kone khoshbakhte.
ba arezoie khoshbakhty.
eshghkafynist

 
At Sunday, October 16, 2005 12:28:00 AM , Anonymous Anonymous said...

hich chiz az in ziba tar nist ke ansan hes kone khoshbakhte.
ba arezoie khoshbakhty.
eshghkafynist

 
At Sunday, October 16, 2005 4:20:00 PM , Anonymous Anonymous said...

چه خوب است که آدم هیچی نداشته باشد و هیچی هم نخواهد ... خوشبخت خوشبخت . خالیه خالی ...

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home