ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

23 September 2006

فصل نو ، بوی کتاب نو


امروز اول مهر ماه است . اولین روز پائیز ، فصل من . دیروز کتاب های هلیا ، خواهرم ، را حسابی بو کردم . دلم برای کوچک بودنم ، برای مدرسه رفتن و دفتر مشق و تمرین داشتن تنگ شده بود . برای دلهره ی پای تخته رفتن و حسابان حل کردن ، عاشق دبیر هندسه شدن . ولی هلیا نه . می خواست بزرگ باشد ، می خواست بمیرد ولی مدرسه نرود
کتاب هاش را برچسب زدم ، اسمش را نوشتم رو ش ، جلد کردم ، بهش دادم که بوشان کند . گفتم خوب نیست ؟ ذوق نداری بخوانی شان ؟ شروع کردم به خواندن قسمت های جالب کتاب ادبیات فارسی ، بعد هندسه تحلیلی ، گسسته ، شیمی . هی می گفت ولش کن لیلا
نزدیک شدن به کنکور آدم را بیزار از درس و دانستن می کند ؟ نمی دانم

4 Comments:

At Saturday, September 23, 2006 4:04:00 AM , Anonymous Anonymous said...

بوی کتاب و دوست دارم...بوی کلاس و تخته هم ارضام می کنه
ولی پاییز همیشه موقعی میاد که انتظارش و نداری شایدم خاصیت همه فصل ها باشه
من امسال پاییز و دوست ندارم اما دلم برای دلهر ه ها یی که پشت مدادم موقع نوشتن دیکته داشتم تنگ شده

 
At Saturday, September 23, 2006 11:10:00 AM , Anonymous Anonymous said...

dashtam fekr mikardam man az dorane madrese delam baraye bakhsh kardane kalamt vaghti hame ba ham mizadim ro mizo bakhsh mikardim tang shode .
*****

an mard amad. an mard dar baran amad .ba asb amad?

 
At Monday, September 25, 2006 2:28:00 AM , Anonymous Anonymous said...

........................
نمی دونی این روزا چه داغونم و دلتنگ

 
At Wednesday, September 27, 2006 12:01:00 PM , Anonymous Anonymous said...

vaghean delat baraye madreseh raftan tang mishavad?
man ke hichvaght!
:)

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home