فصل نو ، بوی کتاب نو
امروز اول مهر ماه است . اولین روز پائیز ، فصل من . دیروز کتاب های هلیا ، خواهرم ، را حسابی بو کردم . دلم برای کوچک بودنم ، برای مدرسه رفتن و دفتر مشق و تمرین داشتن تنگ شده بود . برای دلهره ی پای تخته رفتن و حسابان حل کردن ، عاشق دبیر هندسه شدن . ولی هلیا نه . می خواست بزرگ باشد ، می خواست بمیرد ولی مدرسه نرود
کتاب هاش را برچسب زدم ، اسمش را نوشتم رو ش ، جلد کردم ، بهش دادم که بوشان کند . گفتم خوب نیست ؟ ذوق نداری بخوانی شان ؟ شروع کردم به خواندن قسمت های جالب کتاب ادبیات فارسی ، بعد هندسه تحلیلی ، گسسته ، شیمی . هی می گفت ولش کن لیلا
نزدیک شدن به کنکور آدم را بیزار از درس و دانستن می کند ؟ نمی دانم
4 Comments:
بوی کتاب و دوست دارم...بوی کلاس و تخته هم ارضام می کنه
ولی پاییز همیشه موقعی میاد که انتظارش و نداری شایدم خاصیت همه فصل ها باشه
من امسال پاییز و دوست ندارم اما دلم برای دلهر ه ها یی که پشت مدادم موقع نوشتن دیکته داشتم تنگ شده
dashtam fekr mikardam man az dorane madrese delam baraye bakhsh kardane kalamt vaghti hame ba ham mizadim ro mizo bakhsh mikardim tang shode .
*****
an mard amad. an mard dar baran amad .ba asb amad?
........................
نمی دونی این روزا چه داغونم و دلتنگ
vaghean delat baraye madreseh raftan tang mishavad?
man ke hichvaght!
:)
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home