ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

15 June 2006

نردبان

از نردبان بالا می رود
دست هاش را بلند می کند
روی نوک پا
و می کشد روی پوست غول
: فرشته ی کوچک
بمان

داستان طولانی نیست
غول ها همیشه بی صبر می روند به شهر اسطوره ها
می شوند خدا ی نوک کوه ها و تپه ها
و فرشته ها هم
بی صبر
می روند بچکند توی شیشه ها
بریزند به رودخانه ها و
به سمت دریاها
. حتی هم پای تشبیهی با اقیانوس ها
با دور شدن از زمین
و نزدیک شدن به آسمان
همه چیز به دنبال هم کم رنگ می شود
تصویرها پشت ابرها محو می شوند
موزیک هم نمی نوازند آخرش
کلاغی قار ی می زند به جا ش و می پرد
تمام

2 Comments:

At Friday, June 16, 2006 1:18:00 PM , Anonymous Anonymous said...

چه آغاز شمرده و آرامی. چه تصویر دلنشینی. عجب پایان به فرار مخلوطی. امان از این تنهایی تکراری


فراری

 
At Monday, June 19, 2006 1:54:00 AM , Blogger Mazdak said...

چرا اينقدر اجزاء جمله رو جابجا می‌كنی؟

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home