ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

02 August 2005

گذشتم

تغییر می کند هر چیز
می شکند همه چیز
مگر آینه ها ، فاصله ها و سکوت ها

شب بود که تکرار می کردی
از مرز ها می گذریم
چرخ می زنیم بر گِرد زندگی
می میریم
تا زنده باشیم
- کی می توانست نچرخد؟ نمیرد؟ -
انگار پر بودیم از قاصدک

شب است یا روز؟
- با شما ام که آماده اید به قضاوت -
حالا
دراز کشیده ام میان ملافه های سفید
قاصدک ها بالایم برده اند
اما خم نمی شوم
نمی میرم
نمی شناسم
از مرز ها گذشته ام
از همه ی شان
فرقی نمی کند
اما کی می توانست نگذرد؟

3 Comments:

At Tuesday, August 02, 2005 9:27:00 AM , Anonymous Anonymous said...

من خودم نیز روزگاری بدین سان/غرقه گشتم/از جنون حقیقت خویش/از اشتیاق خویش به روز/ملول روز/ناخوش از نور/فرو شدم به نشیب/به نشیب شامگاه/به نشیب سایه ها/سوخته و تشنه کام یک حقیقت:-به یاد می آری هنوز.به یاد می آری/دل تفته آن وقت ها/سوز تشنگی خود را/تبعید بادا.من/از همه حقیقت/تنها دیوانه/تنها شاعر(ف.و.نیچه-اکنون میان دو هیچ).

 
At Tuesday, August 02, 2005 9:29:00 AM , Anonymous Anonymous said...

ایمیلتون رو من پیدا نکردم.!؟

 
At Wednesday, August 03, 2005 2:52:00 AM , Anonymous Anonymous said...

شب است یا روز!/با شما ام که اماده به قضاوتید از دیروز.....

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home