ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

19 July 2005

چه راه دور ، چه بی تاب

می خواهم خواب ِاقاقیاها را بمیرم

خیال گونه
در نسیمی کوتاه
که به تردید می گذرد
...
می خواهم نفس ِسنگین ِاطلسی ها را پرواز گیرم

در باغچه های تابستان
خیس و گرم
به نخستین ساعات ِعصر
...

احمد شاملو


رفته بودیم برای گرفتن بلیط و تماشای «مجلس شبیه » توی سالن اصلی تاتر شهر . دو ساعتی مانده بود به شروع و با رای سه به یک ، کافه گودو محلی شد که با توافق ما قرار بود وقت خالی مانده ،با صحبت از سبک ها و مکاتب هنری و خوانده ها در مورد کار جدید بیضائی سپری شود
اما نمی دانم دیگر آوای کدام درد نهفته باید جلومان نواخته و شنیده می شد . ما آنجا بودیم و بی اینکه خواسته باشیم،نگاه می کردیم که این بار،آن دختر ناشناس مثل کفتر ِنامه رسانی که پاش توی دام ِصیاد اسیر باشد و پرپر بزند ، بعد از اینکه نامه اش به دست همه رسید ،توی کافه گودو ، پرید . درد نواخته شد و قبل از اجرای همه ی پرده ها و تعبیر کابوس ها آن کفتر ناشناس رهید

پ ن :تصویرهاش از ذهنم پاک نمی شه. توی اون نامه که برای چند لحظه دستم بود خوندم که با خوردن ...تا پروپرانولول ِچهل خودکشی کرده . لحظه هایی که ته کافه ، روی زمین دراز کشیده بود و می لرزید و ما هیچ کاری از دستمون برنمیومد، لبخند رو روی لبش می دیدم . امیدوارم روحش در آرامش باشه

8 Comments:

At Tuesday, July 19, 2005 3:10:00 PM , Anonymous Anonymous said...

در واقع آن تصويری که انتخاب کرده ام هر چند ناخودآگاه اما بی غرض هم نبوده است . تصوير در واقع نشانگر هراس همان انسان مفلوک از پديده ای در پيش روست حال اين انسان مفلوک مونش ، مونک يا موش و يا هر جک و جانوری بوده باشد . انگار پی خواندن متن با همان دسته از انسان های مفلو ک و از جان گريز همذات پنداری کرده ای و اين چنين دل زده شده ای و موضع گرفته ای . انسان بزرگ محتاج هيچ گونه سخن گفتن نيست اما ناگزير گاهی که حماقت و انگشت به دهانی مفلوکان از جهانی چنين ساده و زيبا رو به افزونی می رود ناچار است با ضربه ای آنان را از صحنه به در کند تا تخم جهالت بيش از اين بارور نماند. تو خود پس از شنيدن چنين جمله ای ديری نخواهی پاييد هر چند خود به غير اين بپنداری .

 
At Wednesday, July 20, 2005 12:58:00 AM , Blogger ماه کولی said...

احمقانه ترین فکری که می کنیم ،امکان تغییر دادن دیگران است به نظرم،حتی اگر حجم بزرگیمان چشم و چار بقیه را کور کرده باشد از دیدن هر چیز

 
At Wednesday, July 20, 2005 4:03:00 AM , Anonymous Anonymous said...

گاهی غمهای درونی کفایت میکند

 
At Wednesday, July 20, 2005 10:59:00 AM , Anonymous Anonymous said...

خر آیا میتواند سوک انگیز باشد؟-یعنی زمین خوردن آدمی در زیر باری که نه میتواند بکشد نه بیاندازد؟...(غروب بتها/ف.و.نیچه)

 
At Thursday, July 21, 2005 2:46:00 AM , Anonymous Anonymous said...

سپاس

 
At Friday, July 22, 2005 7:36:00 AM , Anonymous Anonymous said...

به جای دیگری نروید ، پرده هایتان را ما می نویسیم .اگر از نمونه ی کار خوشتان آمد سفارش دهید.با تشکر. /

 
At Saturday, July 23, 2005 12:28:00 PM , Anonymous Anonymous said...

پس کجایی کولی!!

 
At Friday, March 24, 2006 11:02:00 PM , Anonymous Anonymous said...

و من که 24 ساعته اونجا تلپ هستم اون روز اونجا نبودم و شما به طور اتفاقی اون روز اونجا بودید.
جالب نیست؟

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home