ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

22 June 2005

مثل سیب

می گویم : " تو که سبیل نداری گرو بذاری ، پس چی می گی ؟ چه توقعی ؟ چه اصراری ؟ " اما انگار حرف به گوشم نمی رود . تقصیر هیچ کس هم نیست . پیش خودم فکر می کنم شاید داریم تلاش می کنیم تو شهر حوری* با کلاف رنگی اش که همیشه بین راه می چرخد ور بریم . من که گره کنم او باز می کند . او گوریده تر کند من سعی می کنم
" نه ، نمی شود "
این همیشه آخر همه ی حرف ها و شب ها تکرار می شود . مثل اینکه دراز کشیده باشی و کتابی گرفته باشی دستت ، که از ماه ها قبل قول دادی بخوانیش . ولی هر بار از سطر چندمش، لالایی ِ پر شور و بی رمقی جان می گیرد که بیخ گوشت ذره ذره می نوازند و هنوز کلاغ به خانه نرسانده تنهات می گذارند با دنیات
گاهی فکر می کنم سبیل که نداشته باشی ،زندگی همه ی مزه اش همین می شود . مزه ی یکی از میوه ها ... مثل ِ سیبی که نمی خوریش
پ ن :مادربزرگم ،حوری بهشتی

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home