در فراسوها
در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست می دارم
آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان ِ بلند و کمان ِ گشاده ی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه ِ آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرر کن
*
در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم
در آن دوردست ِ بعید
که رسالت ِ اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور ِ تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب ِ لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان ِ سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد
*
در فراسوهای عشق
تو را دوست می دارم
در فراسوهای پرده و رنگ
در فراسوهای پیکرهای مان
با من وعده ی دیداری بده
آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان ِ بلند و کمان ِ گشاده ی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه ِ آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرر کن
*
در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم
در آن دوردست ِ بعید
که رسالت ِ اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور ِ تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب ِ لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان ِ سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد
*
در فراسوهای عشق
تو را دوست می دارم
در فراسوهای پرده و رنگ
در فراسوهای پیکرهای مان
با من وعده ی دیداری بده
--------------------------------------
نه
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوهای دهلیزش
به امید ِ دریچه یی
دل بسته بودم
احمد شاملو
6 Comments:
Ba salam
baz ham mesle hamishe ziba va asheghane.omidvaram movafagh bashy.
Eshghkafynist.
هر دو شعر از احمد شاملوست
من آوردمشان تا خوانده شوند و یادآوری ، همین
ماه کولی عزیز
ممنونم از پیامت
ایام به کام
یادم رفت
کامنت قبلی از من بود
بامهر-جواد
دلیلی نیست
گرفتاری.زار زندگی
بامهر.جواد
اين را مادر زن ِ اصغر سيگار فروش دم كوچه هم بلد است كه مطابق با احساسش چيزي را از جايي بر دارد و رو نويسي كند
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home