ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

16 June 2005

در فراسوها

در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست می دارم

آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان ِ بلند و کمان ِ گشاده ی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه ِ آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرر کن

*

در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم
در آن دوردست ِ بعید
که رسالت ِ اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور ِ تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب ِ لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان ِ سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد

*
در فراسوهای عشق
تو را دوست می دارم
در فراسوهای پرده و رنگ

در فراسوهای پیکرهای مان
با من وعده ی دیداری بده
--------------------------------------

نه
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوهای دهلیزش
به امید ِ دریچه یی
دل بسته بودم

احمد شاملو

6 Comments:

At Thursday, June 16, 2005 10:49:00 AM , Anonymous Anonymous said...

Ba salam
baz ham mesle hamishe ziba va asheghane.omidvaram movafagh bashy.
Eshghkafynist.

 
At Thursday, June 16, 2005 2:40:00 PM , Blogger ماه کولی said...

هر دو شعر از احمد شاملوست
من آوردمشان تا خوانده شوند و یادآوری ، همین

 
At Friday, June 17, 2005 3:26:00 AM , Anonymous Anonymous said...

ماه کولی عزیز

ممنونم از پیامت

ایام به کام

 
At Friday, June 17, 2005 3:27:00 AM , Anonymous Anonymous said...

یادم رفت
کامنت قبلی از من بود
بامهر-جواد

 
At Friday, June 17, 2005 10:25:00 AM , Anonymous Anonymous said...

دلیلی نیست
گرفتاری.زار زندگی

بامهر.جواد

 
At Friday, June 17, 2005 7:09:00 PM , Anonymous Anonymous said...

اين را مادر زن ِ اصغر سيگار فروش دم كوچه هم بلد است كه مطابق با احساسش چيزي را از جايي بر دارد و رو نويسي كند

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home