مرا می باید که در این خم راه
دلم می خواهد پاییز بود . پاییز خوب زرد نارنجی و من ، پالتوی زمخت بر تن ،عصرها می رفتم خیابان گردی . می رفتم با نفس های عمیق ِ نمناک ، عطر بی خیال خاک را به سینه فرو کشم و گم شَم
دلم آواز نرم سوزناک می خواهد و فریادی سفید پوش که همه جا را ساکت کند و رها کندَم از ورطه ی پیچ پیچ وهم
1 Comments:
سلام ای شب معصوم!/میان پنجره و دیدن همیشه فاصله ایست/ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد-فروغ فرخزاد//فکر کنم همان عنوان وبلاگ:درنگ های نابهنگام مناسب باشد.ممنون
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home