شعر غریق
حالا
سوسک کوچک
در چاله بزرگی از آب
دست و پاش
تقلا کنان برای نجات
و می چرخد همه چیز دورش
شاعر می خندد
او به همه چیز آگاه و
سخت سخن می گوید
می گرید
سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم
3 Comments:
او می گرید ...
الهي كه بگم آخه ... حالا واسه سوسك شعر ميگي؟
شبیه هم بودیم
مگس
در لیوان چایی
و من
در استخر خانه دایی
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home