آتش
:«نامه ی هزارم به «سین
آتشش می سوخت و می رقصید و بالا می رفت. ما نشسته بودیم گِردَش. تو نشسته بودی دور به نصیحت که نکن ، نرو ، بمان و حماقتت شکل دیگری نمی گرفت جز شرکت در یک زندگی ساده در همین جا. به چی راضی بود احساست؟ شریکت، تکرار کردن زندگی به روال گذشتگان یا مغزی که برای فهم اش کوچک کرده بودی؟ کوچک بودی، خیلی، خیلی و خیلی
آتش ما می سوخت و می سوزاند و بالا می رفت - نمی دیدی و من برات بدون اینکه بدانی از ماجرا می نوشتم - من بودم گِردَش، گاهی تنها ، گاهی با هر پروانه ای. گاهی هم درونش و همه چیز هنوز، همیشه، برام کم بود
پ.ن: برای ارضای کنجکاوی بعضی خواننده ها و جلوگیری از سوء تفاهم؛ «سین» انسانی مونث است و یکی از دوستان غیر مجازی ام
3 Comments:
: )
و زمان همچنان دایره است
وجدانا ما فقط اون قسمت پ .ن رو گرفتيم ... در ضمن به س چون مونث تشريف دارن خيلي سلام برسونيد
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home