شعر ناتوانی
داد زد
(دااااااد (-چی؟
این همه ی آن چیزی بود که می خواست
که نتوانسته بود
به جاش
سوت
کوچک
سَرسَری
قرمز
و ظرف شسته بود
...
سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم
1 Comments:
سلام
دو سالگی ماه کولی مبارک .... وای که چه لذتی داره بزرگ کردن بچه ای که با دیگری شریک نیستی و تنها وتنها از درون پرمایه خود آدم پا می گیره ... بزرگ می شه ... نفس می کشه ... باشد که مرگ آرزوهایت را به سوگ ننشینی .... به روزم ... سر بزن
www.alphabet.blogfa.com
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home