خواهر ژولیده ی بهار
علاقه ای به نوشتن ندارم و علاقه ای به کشیدن. در خانه کسی نیست. حرفی هم. می نشینم پشت میز کار. کتاب ها را جلو می آورم، با چند کاغذ. یاد مادر می افتم، غذای روی گاز، دوست هام ، گربه های پارک، سگ فروخته شده ی پدر، فنچ پیر خواهرو اینکه امروز جمعه است
دیشب توی خواب، ژیپو را دیدم. همان سگ فروخته شده . خیلی خوشحال بودم. خیلی نوازشش کردم. گریه کردم. پرسیدم کجایی الان؟ نگاه کرد . هیچی نگفت . یواش گفتم تو را که فروخته بودند، چرا اینجایی؟ بعد گفتم انگار نه ، نفروخته اند
ورق می زنم. کتاب می خوانم. صفحه ی بعد ، کتاب بعد. چرا من این طوری ام؟ زنگ خانه را می زنند. می پرم، از ترس
4 Comments:
چهره ی ماه دژم است و چهره ی خورشید تلخ.
يك وبلاگ جديد...
اين! اين كه به فصل شكوفيدن هزاران روزنه ي سبز ، از انجماد دانه ها دم زني باور پذير نباشد شايد ، اما خوب مي دانيم كه دانه ي روئيدني روزي مي آيد بيرون از خاك ِ اين همه جهالت ، حتما. هميشه خاك را با تغذيه و گهواره گي شناختيم اما بعضي جوانه ها مغذي بودن خاك ِ از آن سر بر آورده را همراه ديده اند با نا خوشي و نا جوانمردي. توي اين نا جوانمردي نه مگر اين كه همه تاس ريخته ايم و با هم انداخته ايم شان؟ نه مگر اينكه تاس بعضي هايمان جاي شش ضلع ، يك ضلع بيشتر خوشش نيامد داشته باشد؟ مگر نه؟
از كتاب ِ چنين گفت لاك پشت ، ترجمه ي دارينوش خاك شوري
بعضي چيزها هست كه كجايي و چيستي و كيستي شان به بعضي آدم ها ربطي پيدا نمي كند
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home