ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

24 September 2005

قبل از انقراض


یک زن می رود
بالای کوه می رود
و روسری اش را به باد می سپرد
و کلاه گیسش را به باد می سپرد
و تنهایی گام هایش را به باد می سپرد
...

ا. روشن



مقنعه را می کشم سرم و می خندم .با پیس پیس عطر عجیب فرانسوی بیدار ِبیدار می شوم و فکر می کنم به تریبونی که رو به روی مان ،شاید سه فصل را به انتظار یک سوال خوب می نشیند و خودم که تمام تابستان برای آمدن گاری ِگل های بنفش ِچوبیم از جاده های پشت کوه ها ،نشستم
دست های وحشی و بوسه های وحشی و خوب ،همه چیز با این بوسه ها زیبا می شود.ما خوشبخت نیستیم اما تابستان فصل گرده افشانی خیلی هاست و پاییز فصل من
این جور مواقع است که سرخوش قدم می زنم و با مهر بی اندازه ،کتاب می جَوَم و قبل از انقراض ،آبستن عشقمم . چی چی می گویم!؟

3 Comments:

At Saturday, September 24, 2005 12:56:00 PM , Anonymous Anonymous said...

چی چی نمی گویی؟ دیگر همه چیز را گفتی و چقدر وحشیانه نوشتی. البته این نه این است که تو وحشی هستی و البته شاید باشی ( نمی دانم هنوز ، هنوز نمی دانم. ) چون بنفشه گلی خود روییده و رها و مثل رُستنی بی ادعایی نوشتی

 
At Sunday, September 25, 2005 5:22:00 AM , Anonymous Anonymous said...

گمان کنم من در مورد ترس هم خواستم چیزی بنویسم پشیمان شدم و به زباله دانی فرستادم به همین راحتی.

 
At Sunday, September 25, 2005 7:42:00 AM , Anonymous Anonymous said...

عشق که آبستن شدن نداره. یه دفعه به دنیا میاد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home