قبل از انقراض
یک زن می رود
بالای کوه می رود
و روسری اش را به باد می سپرد
و کلاه گیسش را به باد می سپرد
و تنهایی گام هایش را به باد می سپرد
...
ا. روشن
مقنعه را می کشم سرم و می خندم .با پیس پیس عطر عجیب فرانسوی بیدار ِبیدار می شوم و فکر می کنم به تریبونی که رو به روی مان ،شاید سه فصل را به انتظار یک سوال خوب می نشیند و خودم که تمام تابستان برای آمدن گاری ِگل های بنفش ِچوبیم از جاده های پشت کوه ها ،نشستم
دست های وحشی و بوسه های وحشی و خوب ،همه چیز با این بوسه ها زیبا می شود.ما خوشبخت نیستیم اما تابستان فصل گرده افشانی خیلی هاست و پاییز فصل من
این جور مواقع است که سرخوش قدم می زنم و با مهر بی اندازه ،کتاب می جَوَم و قبل از انقراض ،آبستن عشقمم . چی چی می گویم!؟
3 Comments:
چی چی نمی گویی؟ دیگر همه چیز را گفتی و چقدر وحشیانه نوشتی. البته این نه این است که تو وحشی هستی و البته شاید باشی ( نمی دانم هنوز ، هنوز نمی دانم. ) چون بنفشه گلی خود روییده و رها و مثل رُستنی بی ادعایی نوشتی
گمان کنم من در مورد ترس هم خواستم چیزی بنویسم پشیمان شدم و به زباله دانی فرستادم به همین راحتی.
عشق که آبستن شدن نداره. یه دفعه به دنیا میاد
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home