بايدامشب بروم
بايد امشب بروم
بايد امشب جمداني را
كه به اندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد بردارم
و به سمتي بروم
سهراب
سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم
4 Comments:
اندکی صبر!سحر نزدیک است.
اینجا زمین گرد است.به هر سو روان شوی اندک زمانی بعد دوباره همان جایی.پیرهنت را تنت کن تا از سرمای اینجا کمتر بلرزی
خوش بگذره مسافرت
به نظر من اصلا صبر و سحري كه بعضي در اين تغييرها فرض مي كنند در كار نيست. اسم اين نقل و انتقال ها را هم مسافرت نمي دانم و بد و خوش گذشتني در كار نيست. هر چه هست مربوطست پيمايشي پر پيمان را كه از پاهايي چيزي را به يكباره مي خواهد: برخيز و دور شو و نزديك شدن به جايي ديگر را ملزم شو. اميد و سحري تضمين شده در كار نيست تنها راهي ست ديگر
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home