ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

20 August 2005

بايدامشب بروم

بايد امشب بروم
بايد امشب جمداني را
كه به اندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد بردارم

و به سمتي بروم



سهراب

4 Comments:

At Saturday, August 20, 2005 12:27:00 PM , Anonymous Anonymous said...

اندکی صبر!سحر نزدیک است.

 
At Monday, August 22, 2005 12:59:00 AM , Anonymous Anonymous said...

اینجا زمین گرد است.به هر سو روان شوی اندک زمانی بعد دوباره همان جایی.پیرهنت را تنت کن تا از سرمای اینجا کمتر بلرزی

 
At Thursday, August 25, 2005 8:46:00 AM , Anonymous Anonymous said...

خوش بگذره مسافرت

 
At Thursday, August 25, 2005 9:00:00 AM , Anonymous Anonymous said...

به نظر من اصلا صبر و سحري كه بعضي در اين تغييرها فرض مي كنند در كار نيست. اسم اين نقل و انتقال ها را هم مسافرت نمي دانم و بد و خوش گذشتني در كار نيست. هر چه هست مربوطست پيمايشي پر پيمان را كه از پاهايي چيزي را به يكباره مي خواهد: برخيز و دور شو و نزديك شدن به جايي ديگر را ملزم شو. اميد و سحري تضمين شده در كار نيست تنها راهي ست ديگر

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home