ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

11 June 2005

درباره ی آزادی و دموکراسی

متاسفانه یا بر عکس ،این روز های ِ من ، وقتی برای رها کردن احساس و لمس لحظه ها و تجربه های جدید زندگی و نوشته های ادبی ندارد . شاید باید باز هم سر به زیر درس می خواندم و سکوت می کردم به این امید که معنای آن اول در ذهن خودم و بعد یکی دو نفر دیگر ، خوش اقبالی ِ ترجمه بیابد. اما بهتر دیدم با توجه به مسائل روز قسمتی از تحقیقم در مورد جامعه ی مدنی و ویژگی هایش را که احتمالا در بایگانی دریافتی های استاد معارف خاک می خورد اینجا بگذارم
این بخش خلاصه ای ست از مباحث مربوط به آزادی و دموکراسی از کتاب " جامعه ی مدنی ، آزادی ، اقتصاد و سیاست " نوشته ی موسی غنی نژاد

اغلب اتفاق مي‌افتد كه دو مفهوم آزادي و دموكراسي يكي انگاشته شده و بدون توجه به معاني دقيق و متفاوتشان به جاي هم استعمال مي‌شوند. بعضي از متفكران سوسياليست به پيروي از روسو آزادي را تنها در چارچوب يك دموكراسي واقعي ميسر مي‌دانند. در حاليكه از ديدگاه فيلسوفان آزادي خواه، دموكراسي و آزادي دو مفهوم متفاوت و در بعضي موارد احيانا متضاد است. همانطور كه خواهيم گفت نقطه اشتراك اين دو مفهوم، در نظام آزاد، برابري همه در برابر قانون است اما مساله ی اساسي براي طرفداران آزادي، محدود كردن قدرت جبري هر حكومتي، دموكراتيك و غير آن است. در حالي كه دموكرات‌هاي دگماتيك تنها يك محدوديت براي حكومت قائلند و آن عقيده جاري اكثريت است

دموكراسي به يك معنا عبارتست از وسيله‌اي مناسب براي رسيدن به هدفي متعالي يعني آزادي‌هاي فردي و در معناي ديگر وسيله و هدف در يك جا جمع است و دموكراسي يعني حاكميت مردمي، خود همان هدف متعالي يعني قدرت است. دموكراسي در معناي اول، پديده‌اي مبتني بر فلسفه فردگرايانه است كه با رژيم حقوق بشر هماهنگي كامل دارد و در واقع يكي از پايه‌هاي آن را تشكيل مي‌دهد، در حالي كه معناي دوم دموكراسي، حاكميت مطلق مردم است كه ريشه در نوعي نگرش كل گرايانه و جمع گرايانه دارد و در نهايت و به طور منطقي به استبداد و توتاليتاريسم ختم مي‌شود. اما نكته مهم اينجاست كه دموكراسي بدون آزادي متضمن تناقض منطقي است. دموكراسي به صورتي كه در فرهنگ غرب مطرح شده، از جهت نظري و علمي، پيوند نزديكي با آزادي دارد . آزادي پيش شرط منطقي و نيز تاريخي براي طرح مساله دموكراسي در غرب بوده و دموكراسي وقتي معنا مي‌يابد كه افراد در زندگي سياسي و اجتماعي خود از آزادي انتخاب و استقلال راي برخوردار باشند. به علاوه از لحاظ تاريخي نيز آزادي بر دموكراسي، در غرب مدرن، مقدم بوده است و انسان غربي در تلاش براي نيل به آزادي بود كه به دموكراسي، به عنوان وسيله و تدبيري مناسب دست يافت. اما اين تنها طريق رهنمون شدن وي به دموكراسي نبود

«الكسي دوتوكويل» نشان داده است كه دموكراسي با از ميان برداشتن امتيازات اشرافي و نابرابري‌هاي سنتي ، ناگزير فرد گرايي را در دامان خود مي‌پروراند
در جوامع ماقبل دموكراتيك، پيوند‌هاي سنتي موجود در جامعه، برخي گروه‌ها و خانواده‌ها را در موقعيتي ممتاز با حقوق و قدرتي نا برابر با سايرين قرار مي‌داد و در نتيجه آن آحاد جامعه را، مجموعه منسجم و اندام واري مي‌ساخت كه برخي اعضا بر بقيه برتري و تسلط داشت
دموكراسي با تضعيف و از ميان بردن اين پيوند‌ها و برقراري برابري شرايط در جامعه، آحاد جامعه را تبديل به افراد مستقل از هم مي‌كند و روابط سلطه كه انسان‌هاي نابرابر را به هم پيوند مي‌داد، در جامعه دموكراتيك كه همه حقوق برابر دارند، نمي‌تواند منشا يكپارچگي و انسجام افراد جامعه باشد. در نتيجه اصل برابري انسان‌ها ، موجد استقلال افراد از هم ، يا فرد گرايي است و زندگي اجتماعي در سايه اطاعت انسان‌ها از قواعد كلي يا قوانين، امكان پذير مي‌شود كه همه در مقابل آن برابرند. در نتيجه دموكراسي با استقرار برابري ميان انسان‌ها، به فرد گرايي و حكومت قانون منتهي مي‌شود

حال اگر توجه كنيم كه حكومت قانون، بيان وضعي ست كه انسان‌ها در آن از آزادي‌هاي فردي و سياسي برخوردارند يعني به جاي اطاعت از انسان‌هاي ديگر از قوانين كلي تبعيت مي‌كنند، به پيوند جدايي ناپذير ميان دموكراسي و آزادي پي مي‌بريم. به بيان توكويل
«ماهيت دموكراسي، برابري است و هنر آن آزادي»
همانطور كه اشاره شد آزادي به معناي رهايي از هر نوع قيد و بندي نيست، بلكه به معناي زندگي در جامعه و وضعيتي است كه در آن انسان‌ها به جاي اطاعت از دستور‌هاي هم نوعان قويتر، تنها از قانون اطاعت مي‌كنند و يكپارچگي جامعه نه از طريق روابط تعبدي و دستور‌هاي ارادي حاكمان، بلكه توسط نظم حاصل از حكومت قانون ميسر است. اما دموكراسي زماني توام با آزادي خواهد بود و دچار تناقض با آن نخواهد شد كه قدرت حاكمه (مطلق) را محدود و مشروط كند. اگر دموكراسي به حاكميت مردمي تبديل شود، استبداد با نيروي بيشتري بر آزادي‌ها و حقوق افراد سنگيني مي‌كند. تدابيري كه در عمل، حكومت‌ها را محدود و مشروط مي‌كند يعني وجود اپوزيسيون سازمان يافته، مطبوعات آزاد، نظام قضايي مستقل، همه ريشه در اصول حقوق تفكيك نشدني بشر دارند كه به معناي دقيق كلمه، ايدئولوي رژيم‌هاي آزاد (ليبرال) است. و جوامعي كه افراد آن به ارزش‌هاي اين ايدئولوژي ارج نمي‌نهند، قادر به تاسيس رژيم‌هاي دموكراتيك پايدار نخواهند بود

2 Comments:

At Sunday, June 12, 2005 4:27:00 AM , Anonymous Anonymous said...

salam,
be omide roozy ke dar keshvare azizeman iran digar shahede shekanjegary in motejavezan va zalemin nabashim va hame az azadie fardy va ejtemaieshan lezat bebarand.
eshghkafynist.

 
At Sunday, June 12, 2005 8:24:00 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام

مرسی.در این مملکت تا وقتی استادان معارفی باشند که اینقدر بی معرفت باشند !!!کاری از پیش نمی رود.مرسی که زحمت کشیدی و وقت گذاشتی.استفاده کردم

بامهر-جواد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home