چگونه ام؟
شعری از رها طباطبایی
چگونه ام؟
بوی تمام جورابهای نشسته ی دنیا در بینی ام
و انگار نه انگار
بوی تمام جورابهای نشسته ی دنیا در بینی ام
و انگار نه انگار
ته مانده ی کاغذهای سیاه شده
و لبه های خالی کاهی روزنامه
بیش از کاغذهای سفید و تمیز وسوسه گرند
و قلب یک هیجان بزرگ
مرا به سوی خودش می کشد
باز مثل همیشه تو خالی است
تو خالی
تمام لذتها انگار از دور لذتند
وقتی به آنها نمی رسی یا وقتی از آنها گذشته ای
حتی تمام نفرتها تو خالی اند
آیا آن خط ساده ای را
که عشق و نفرت را مرز بندی کرده است ندیده ای؟
چنان نازک است
که با چشم غیر مسلح دیده نمی شود
وچنان ناپایدار
که در تللوی نوری محو می شود
شاید برای همین
خیلی وقتهایی که بیزار بوده ای
عشق ورزیده ای
عادت که می کنی
بوی تمام جورابهای نشسته دنیا هم
آزارت نمی دهد
و چگونه باور نمی کنی
که رکیک ترین کلمه ها
در لحظه ها و زمانهایی
قشنگ ترین حرفها می شوند
و تمام پستی شان
حس های چند گانه ی مخفی را
با لذتی شگرف بیدار می کند
باور نمی کنی که رکیک ترین کلمه ها
صادقانه ترین حرفها بوده اند؟
و لبه های خالی کاهی روزنامه
بیش از کاغذهای سفید و تمیز وسوسه گرند
و قلب یک هیجان بزرگ
مرا به سوی خودش می کشد
باز مثل همیشه تو خالی است
تو خالی
تمام لذتها انگار از دور لذتند
وقتی به آنها نمی رسی یا وقتی از آنها گذشته ای
حتی تمام نفرتها تو خالی اند
آیا آن خط ساده ای را
که عشق و نفرت را مرز بندی کرده است ندیده ای؟
چنان نازک است
که با چشم غیر مسلح دیده نمی شود
وچنان ناپایدار
که در تللوی نوری محو می شود
شاید برای همین
خیلی وقتهایی که بیزار بوده ای
عشق ورزیده ای
عادت که می کنی
بوی تمام جورابهای نشسته دنیا هم
آزارت نمی دهد
و چگونه باور نمی کنی
که رکیک ترین کلمه ها
در لحظه ها و زمانهایی
قشنگ ترین حرفها می شوند
و تمام پستی شان
حس های چند گانه ی مخفی را
با لذتی شگرف بیدار می کند
باور نمی کنی که رکیک ترین کلمه ها
صادقانه ترین حرفها بوده اند؟
چگونه ام؟
به گونه ای که دیگر محال است
دچار آن سادگی شوم
که چیزی را قطعا باور کنم
یا فکر کنم که عشق و نفرت، دو مفهوم جداگانه اند
به گونه ای که دیگر محال است
دچار آن سادگی شوم
که چیزی را قطعا باور کنم
یا فکر کنم که عشق و نفرت، دو مفهوم جداگانه اند
یا خوبی و بدی، یک چیز نیستند
بزرگ شده ام؟
آری
آنقدر که خود را بلعیده ام
هنوز قلب یک هیجان متوسط
(با اینکه دیگر می دانم تو خالی است)
مرا به سوی خودش می کشد
همین
ثابت می کند که
زنده ام
بزرگ شده ام؟
آری
آنقدر که خود را بلعیده ام
هنوز قلب یک هیجان متوسط
(با اینکه دیگر می دانم تو خالی است)
مرا به سوی خودش می کشد
همین
ثابت می کند که
زنده ام
4 Comments:
سلام گرامی دوست
از طریق سفیلان با شما آشنا شدم. شعر بسیار زیبا و گویایی بود.
خسته نباشی
Salaam ,
Az in sheer Rahaa ham mesl-e digar sheer haa yash khoshaam aamad...dastat dard nakonad ke dar khaaneat paziraayash shodi...
Movafagh baashi
Yasseman
Salaam,
Raftam be "Sofeylaan" sar bezanam didam ke az man porside boudi...az aan jaai ke 7 maah-e bedonyaa aamadeam!! montazer nashodam ke ou javaab-e taan raa bedahad(dar raabete baa khodam!!)veblog nadaaram...naamam hamaan ast ke emzaa mikonam...daste "Sofeylaan" ham dard nakonad ke be shomaa yaad- aavari kard ke "Anonymous" raa baaz koni!
Por omid va por kaar tar az hamishe baashi...Yasseman
با سلام
پوزش از اشتباهی که پیش آمد.
دست خانم طباطبایی درد نکند با آن کار زیبایش
شاد باشی
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home