ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

03 June 2005

عصر عطرآلود

بوی باد بی خاصیت کولر که می خورد تو دماغم ، یاد تابستان می افتم . از بچه های قد و نیم قد همسایه ها که صبح تا شب وسط حیاط و باغچه می پلکند و توپ به در و پنجره ی خانه ی هم می زنند، تا پسر هایی که قیافه ی آدم بزرگ ها به خود می گیرند و با سبیل های کرکی ، گسی ِ بلوغ شان را با نگاه های کال و مغشوش ، آویزان منظره ی داغ کوچه! می کنند
پر رنگ تر از همه ، نق زدن های خواهر است که حوصله اش سرریز شده و سوت های سرخوش برادر که بیش از همیشه در خانه طنین انداز است
و خلاصه آشفتگی اوضاع خودم : اول ظهر از خواب بیدار شدن و تا نزدیک صبح خواندن و بافتن و شکافتن آن همه سطر معصوم ، که از زور بی گناهی تو دست های من عرق می ریزند و اشک . تابستان گذشته که همین بود . تمام برنامه ام پر شده بود با کتاب و نوشته و حتی به زور رژه ی این نظام هم ،دست روز کوتاه نمی شد
گاهی خسته که می شدم شروع می کردم به خیابان گردی . عین یک هوم لس (بی خانه) متفکر و ملول ،خیابان ها را بین مردم ِ پخش و پلا ، تاب می خوردم و تا جایی که راه داشت موزیک می نوشیدم و شعر می خواندم و می رفتم که بی خبر ، سرزنش های مادر تو گوشم صدا می کرد . چه روز هایی ... انگار باد بی خاصیت کولر آدم را پاک خل می کند
فعلا تعطیلات فرجه است و غوطه خوردن تو اقیانوس کم عمق کتاب و جزوه . البته تسبیح که نمی گردانم ... اوضاع خوب است و هنوز بهار ِکودک ، بوسه های کوچک عشق می دهد

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home