حجم پشت پیله
یادت می آید صدایش آنقدر ملایم و ناراحت می شد که مجبور بودی برای تمرکز حواس یا اصلا شنیدن حرفش هر جمله را و خصوصا کلمه ی آخری را دوباره با خودت تکرار کنی . شاید هم تقصیر صدای او نبود . تقصیر تو بود که دیگر حرف نمی زدی یا اصلا چیزی به نظرت نمی رسید که بگویی . بدتر از آن او عاشق حرف های عاشقانه بود و تو گاهی آنقدر مکث می کردی که نمی دانستی چطور و از کجا باید شروع کرد
هر بار که با برخوردی جدی سر موضوع های تکراری به قول تو دیگر هیچ چیز مهم نبود، می توانستی دوباره برای خودت دل بسوزانی و سرزنش کنی . پشت میز پوشیده از کتاب و کاغذ لم می دادی و وقتی از روی اجبار بلند می شدی تازه می دیدی چند منحنی پیچ در پیچ رو سفیدی میز تو زق میخورد و کاغذ ها را هم با حرف های تلمبار شده ی دلت سیاه کرده ای . بعد از این کار ها بود که می شد مثل بچه ی سمجی که با همه قهر است لباس بپوشی تا سر به زیر آسفالت ها را لگد کنی و خانه که آمدی ، مادری شوی که دوباره پشت گوشی تلفن با اخم و لبخند می خواهد برای صدمین بار بگوید دیگر تکرار نشود و یقین دارد که می شود
4 Comments:
... ممنون از راهنمایی ات
سلام
خوشحال شدم که موفق شدی
به سلامتی بلاگر جدیدم فیلتر شد ودیگر نمی توانم بازش کنم
حالا تو اگر راهی بلدی به من بگو
!!جوک شده این وبلاگ داری من موهبتی است زیستن در سرزمین شیخ ابودلقک کمانچه کش فوری وشیخ ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری
اگر راهی بلدی بنویس.هرچند نمی دانم چطور بخوانم
برای سفیلان بنویس
بااحترام
سلام
لینکتو اضافه کردم به سفیلان . دوست نداری بگو تابردارم
با احترام
توی ذوق می خورد
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home