اما نه
مرا ديده اند
ابله و بازيگوش
كه فرياد مي زدم
عشق من گريخته است
اما نه
حرف ها همه دروغ
چه زمانه ی بدي ست
انگار" من " تبعيد گشته ام
به شهر تاريكي
جايي كه مرز مرگي نيست
نگاهي پي ديگري نمي گردد
و شباهتي حس نمي شود
چاره چيست
فراموشي همه چيز را لگد مال كرده است
و دیگر بايد باور كرد
به شهر تاريكي
جايي كه مرز مرگي نيست
نگاهي پي ديگري نمي گردد
و شباهتي حس نمي شود
چاره چيست
فراموشي همه چيز را لگد مال كرده است
و دیگر بايد باور كرد
آدم ها تنها آدامس ثانيه هاي كش دار بي حوصلگي اند
براي من آينده ، گذشته است
ميل دارم بگريزم از اين شهر
از دستاني كه اشاره مي كنند خطر
و ترانه ها كه تنها تكرار كمين ها اند
مسموم افسانه ها شايد بتوانم نجات يابم
اما نه
گويي در خاك اين شهر
طعمه حشرات گشته ام
براي من آينده ، گذشته است
ميل دارم بگريزم از اين شهر
از دستاني كه اشاره مي كنند خطر
و ترانه ها كه تنها تكرار كمين ها اند
مسموم افسانه ها شايد بتوانم نجات يابم
اما نه
گويي در خاك اين شهر
طعمه حشرات گشته ام
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home