قیژ...ژ...ژ
این روز ها شده ام مصرف کننده ی صرف . می خوانم و می بینم و می گوشم . نمی گویم خوب است یا بد . کلافه ام که نوشتن از یادم رفته . برای حتی چند سطر، حس می کنم بی خود خودم را اذیت می کنم . این کلمات پنبه ای تا ابتدای معاشقه هم که راه بدهند ، نهایت می فهمی تنها سر بریده اند . هنوز چیزی نشده می خواهند آزاد باشند وآزادانه و سبک برقصند . گله می کنند به بازی شان گرفتی و نصیحت ، که راحت دل بکنی . یعنی باز این تویی که مجبوری . مگر اینکه پشت درخت ، مشتی شان را خفت کنی و به یک یادگاری کوچک دل خوش باشی ، نه چیز دیگری
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home