ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

08 September 2007

مرثیه ای برای نویسنده


زمان هم سو با باد
همسو با ناتوانی پاهای کودک
می لرزد
نادان
نفس بکش
قلب خواننده ضعیف است
نویسنده تشنه است
( لحظه ای برای زنده ماندن نیست)

پائیز صبورانه عریان می شود
و دست های تو
در ذهن بی گناه من
می روید
هرزه گرد نادان
با چشم های تلخ
برای مرگی ساکت و رمزآلوده
و نویسنده ی غمگین شعر ها
معبدی بساز

4 Comments:

At Friday, September 07, 2007 3:15:00 PM , Anonymous Anonymous said...

شعور
بس که جان نداشت
حواله به کافور شد
و شعر
جان از گورزادي به در برده
در شعورشورخانه
ناگزير
سقط؛ ماند.

سالها بعد
حوا قابيل زاييد...

 
At Friday, September 07, 2007 3:17:00 PM , Anonymous Anonymous said...

نباشي شاعرم
باشي شاعر
تکرار مي شوم
هر روز
در داستانهاي کودکم
در جورابهاي نشسته
صبحانه
ناهار
شام
بي هيچ بدعتي
همان پيامبر ديروزم

 
At Friday, September 07, 2007 11:48:00 PM , Blogger 4040e said...

روی معبد می نویسم
گلی نروید لطفا
خنده کسی
شبیه التماس نباشد
کسی
نگوید
نباشد
نبیند
نخوابد
اینجا
می نویسم
دلم برای گلهای پاییزی
با لرزش ترد تن
زیر دستهایم
تنگ است
ولی به بادهای راهزن نگویید
بل می گیرند

 
At Sunday, September 09, 2007 5:49:00 AM , Anonymous Anonymous said...

nevisande mord?!

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home