سکون
پشت چراغ قرمز
ساعت ها
سال ها
اسمی نبود
چیزی برای نامیده شدن
رنگی
خنده ای
درخشیدنی
یا پرنده ای برای دیدن
که روز ها می گذرد
سرخ و برازنده
تنها
همچون تب
برای ما یا بیمار
دنیا شده بود
سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم
1 Comments:
ببين آبجي خانوم آخر سر يه كاري ميكني كه تمام چراغهاي راهنمايي ورانندگي رو جمع كنن و جاش دور برگردون بذارن هاااااااا !!!
گرفتي چيچي شد ؟
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home