تن ها
کلید آلتت
آلتت
قفل
کلید
و حرف زاده شد
فک
تکان خوردن
دست
شانه ها
شروع و تمام شدن
و شکست در
از قسمت سوراخ
سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم
3 Comments:
به زبان من سخن مي گويي!
و تو از دين و دياري دگري!
تو مرا مي شنوي
مي فهمي
و تو يک رهگذري !
و من از صد همراه
و من از صد همدم
و من از صدها همخوابه ي آغوش گشا
از هزاران ذهني
که مرا هر روز
در بستر رايانه ي خود مي بويند
قدر آن بيست دقيقه
که به نوشيدن يک قهوه گذشت
عشق را نشنيدم!
: )
...
آسمان ِ یک پرنده
یک پرنده خا ل ِ آسمان
و تمام ِ آسمان ِ بی پرنده مثل یک پرنده خال ِ آسمان
...
یدالله رویایی - از دفتر « لبریخته ها ی صبح پاریس» - پائیز 1369
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home