ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

23 December 2006

بازی یلدا به دعوت نگین


پنج موردی که در زیر در مورد من می خوانید "بازی یلدا"یی است که از اینجا شروع شده و نگین عزیز مرا به نوشتن آن دعوت کرده
و پنج چیز ِ خوب یا بد احتمالن تا حالا برای شما پنهان بوده ی ماه کولی
(1
گرچه شاید به نظر نرسد فکر می کنم دو کار برای زنده ماندن واقعی ، واقعن لازم است ؛ خوب بوسیدن و خوب پول درآوردن . دلیل گلایه و نارضایتی اغلب اوقات من همین است : اینکه تلاش هایم برای پولدار شدن یا کار پیدا کردن بی نتیجه مانده یا به دلیل مشغولیت فکری ، درسی یا کاری، احساساتم دچار مرگ تدریجی شده و فرد مورد علاقه ام را برای مدتی نبوسیده ام. جستجوی وحشیانه و بی حد ( بدون فکر کردن به انتها و مرز) این دو چیز به نظرم خوشبختی و رضایت از زنده گی می آورد

(2
در دوران نوجوانی اولین تجربه ی عشقی ام (عشق به خرگوشی سفید با چشم های خاکستری ) با شکست مواجه شد . عشقی دردناک و ناکام . فرد سومی ما را از هم جدا کرد ؛ بله ! مادرم . شاید به همین خاطر است که هر جمله ی عاشقانه و موقعیت رمانتیکی برایم گنگ یا خطرناک تلقی می شود؛ چیزی که به زودی محو می شود یا از دست می رود

(3
در دو ماه گذشته ، چهار بار حوالی خیابان ظفر ، میدان ونک ، میرداماد و میدان مادر مسافرکشی کرده ام و با آدم های جالب و واکنش های جالب تری روبه رو شده ام . آدم هایی که برایم از مشکلاتشان گفته اند و درد دل کرده اند . بیشتر این آدم ها هم معتقد بوده اند من موزیک های غم انگیز و افسرده کننده ای گوش می دهم

(4
از بچگی تا حالا برای دوستان و غریبه ها " محرم " بوده ام . و واقعن نمی دانم چرا تا به هر کسی برخوردم با من از زوایای پنهان زندگی اش گفت و کار های مخفی اش ، از شخصیت دوم ، سوم یا چهارمش یا راز ها و جرایمش . اکثر اطرافیانم با من به شکل ماورائی وعجیبی بی نهایت صادق بوده اند و این برای من که از چیز های پنهان یا خصوصی ام چیزی نمی گویم خیلی بامزه و گاهی آزار دهنده است

(5
و مورد آخر ؛ خیلی سخت گیر ، موشکاف ، جدی ، حساس و دیوانه ام ! ممکن است علاقه ام را به کسی با خود به گور ببرم یا سال ها مسکوت بگذارمش یا ممکن است سال ها دنبال چیزی باشم و یک شبه پشیمان شوم
شاید آدم قوی ، ضد ضربه و محکمی باشم ولی اگر این طور مرا دیده اید در اشتباهید . تنهایی من پُر است از شکنندگی های من که در بین شما اثری ازشان نیست ، جز لبخند های من

این پنج مورد من . حالا اگر وارد بازی شوند دوست دارم چیز های احتمالن پنهان بابک ، زینب ، آیدین ، سمانه و الیس را بخوانم

11 Comments:

At Saturday, December 23, 2006 3:17:00 AM , Anonymous Anonymous said...

من حاضرم
پشت خط شروع ....
!یکی بشمره

 
At Saturday, December 23, 2006 3:42:00 AM , Anonymous Anonymous said...

اما زمان می خواهد و مکان !
هاها

 
At Saturday, December 23, 2006 6:07:00 AM , Anonymous Anonymous said...

اولی خیلی باحاااال بود! حالا من که عرضه پول درآوردن ندارم ،بوسه را هم که معمولا برای مدت مدید اصلا ازش استفاده نمی کنم چی!!!/یعنی خوب برای مدت های مدید اصلا پیش نمی آید!!!!یعنی هیچ جور دیگری نمی شود راضی و خوشبخت شد؟ بابا ماه جان رضایت بده وگرنه من خیلی بدبخت ام که
:)))
وای خرگوش بچگی من را هم شام کردند خوردند!!!خودمم بعد از خوردن فهمیدم
:(
ببینم جریان چیه که همه اش حوالی خانه ی ما مسافر کشی می کنی؟یک بارم منو سوار کن!
:)
چهار هم که معلوم است.از بس که آدم باحال مطمئنی هستی.منم همینطورم اتفاقا!
خوب است.لبخندت را هم همینطوری نگه دار
چه بازی خوبی است!

 
At Saturday, December 23, 2006 11:15:00 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
اولی جالب بود
به خوب بوسیدن فکر نکرده بودم
مرسی از دعوت

 
At Sunday, December 24, 2006 1:32:00 AM , Anonymous Anonymous said...

مرسی! من هم خوشحال می شوم
:)

 
At Sunday, December 24, 2006 9:27:00 AM , Anonymous Anonymous said...

jaleb bod lili. :)
nemidonam chera halate tadafoie va enteghadi gereftam be in postet !
bayad az ye chiz defa mikonam .motmaenam nemidonam az chi ! shayad az leilaie ke ba in sakht girihat aziyatish kardi ! ba vasvaset digar khahish ro kam kardi ... rahaish ro ...
az naghde man ke nemiranji ?

 
At Sunday, December 24, 2006 9:29:00 AM , Anonymous Anonymous said...

rahaaa kon leilaye man ra az har che zanjir ... :)

 
At Thursday, December 28, 2006 6:02:00 PM , Anonymous Anonymous said...

شماره 3 از نظر ما بایس جایزه بگیره

 
At Thursday, January 04, 2007 10:56:00 AM , Anonymous Anonymous said...

حدود دوفته بیش خانم جوانی مرا در همان حوالی سوار کرد تو نبودی؟

 
At Thursday, January 04, 2007 10:58:00 AM , Anonymous Anonymous said...

دو هفته . شریعتی حوالی اتوبان صدر تا سر میرداماد خانومه یک براید داشت و روی داشبورد ماشین اش هم کلی نوار ریخته بود . تو نبودی ؟

 
At Tuesday, January 09, 2007 8:01:00 PM , Anonymous Anonymous said...

زیبا بود و جالب، راستی کار جالبی است من هم چند باری تجربه کردم، آشنایی که زود می‌رود و بدهکارت نیست و هرچه بخواهد می‌گویید حس عجیبی دارد.
خیلی نزدیک بود اعترافاتون به من.
کاش ...

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home