حمام گرم
از حمام که می آید، حوله ی آبی استخری اش را دور بدنش می پیچد. موهای سیاه لَختش به سر و شانه های مرطوب چسبیده. کله اش کوچکتر و گردتر از حد معمول به نظر می رسد. بی وسواس پاش را می گذارد روی پادری حمام و بعد روی سنگ. ساق های به نسبت کم مو و کشیده اش از لای در نیمه باز اتاقی که من تو ش هستم می گذرد و وارد اتاق کناری می شود. من خوابیده ام روی تخت. می خواهم به چیزی فکر نکنم؛ یعنی به اتفاق خاصی در روزهای رفته. دستم را از زیر سر می برم به سمت میز مربع کنار تخت. با دو انگشت سیگاری بیرون می آورم و با بوی توتون لبخند می زنم. قطره های آب روی کاشی های حمام سُر می خورد
پ.ن: این نوشته بخشی از خاطرات من نیست، فقط یک نوشته ی معمولی از من است
ببخشید که دیر به روز می شوم. نمی دانم چرا نمی توانستم چیزی بنویسم. شاید به خاطر گرفتاری یا بی حوصلگی یا هر چیز دیگر. حتی چند روزی به سرم زد وبلاگ را حذف کنم. به هر حال امیدوارم منظم تر شوم. از نظراتتان ممنون
2 Comments:
خوب بود
و خوشحالم که سر عقل آمدی
ماه سرد تابستانی
پژی
merC baraai nazare mosbatet ,
hich vaght dalil nadareh khaateraat baasheh, mitooneh did baasheh.
felan
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home