حتی خُردترین غبار
خم می شوم
می سایم پنجره را با پیشانی
شیشه آب می شود
...
مایاکوفسکی
با نوک بینی ِسرخ و یخ زده ، به زور خودم را از صندلی و تاکسی بیرون می آورم و مثل حیوان باران خورده ای که شکل عجیبی پیدا می کند ، با گردنی خموده و چشم هایی گشاد ، از خیابان مملو از آلات و اسباب تردد می گذرم و از احساسات خودم نیز
حالا می دانم سخت نیست با این کوتاهی روز و مه آلودگی شب، بی صدا ، پی ِخواستنی های آسانم بگردم و تلخ کامی ناگزیر گذشته را چون زهر زنبوری از زیر پوست جدا کنم و به زندگیم ادامه دهم . می بینم آرامم ،و با چشم های یک جانور خیس ،خیره به آدم ها و عبور تندشان و بی احساس پشیمانی از آن روز های ضروری ، مثل باریکه های شکم برآمده ی آب جوی ها که رها نفس می کشند و بخار دهانشان بالا می رود ، بی تردید ، از تمام خاطرات می گذرم
می سایم پنجره را با پیشانی
شیشه آب می شود
...
مایاکوفسکی
با نوک بینی ِسرخ و یخ زده ، به زور خودم را از صندلی و تاکسی بیرون می آورم و مثل حیوان باران خورده ای که شکل عجیبی پیدا می کند ، با گردنی خموده و چشم هایی گشاد ، از خیابان مملو از آلات و اسباب تردد می گذرم و از احساسات خودم نیز
حالا می دانم سخت نیست با این کوتاهی روز و مه آلودگی شب، بی صدا ، پی ِخواستنی های آسانم بگردم و تلخ کامی ناگزیر گذشته را چون زهر زنبوری از زیر پوست جدا کنم و به زندگیم ادامه دهم . می بینم آرامم ،و با چشم های یک جانور خیس ،خیره به آدم ها و عبور تندشان و بی احساس پشیمانی از آن روز های ضروری ، مثل باریکه های شکم برآمده ی آب جوی ها که رها نفس می کشند و بخار دهانشان بالا می رود ، بی تردید ، از تمام خاطرات می گذرم
یادتان هست آینده چگونه بود!؟
2 Comments:
از تمام خاطرات می گذرم یادتان هست آینده , و از همان وقت ترسیدم
یادتان هست؟
barayam ajibi ! be mesle man kalamat ra raj mizani ! ....ajib ast ..weblogat ra khandam mara yade neveshtehaye hamishe bi kaghaze khodam andakht .... shayad emshab soraghi az kaghaz hayam begiram... zende bash dost e man !
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home