ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

09 November 2005

حتی خُردترین غبار

خم می شوم
می سایم پنجره را با پیشانی
شیشه آب می شود
...

مایاکوفسکی


با نوک بینی ِسرخ و یخ زده ، به زور خودم را از صندلی و تاکسی بیرون می آورم و مثل حیوان باران خورده ای که شکل عجیبی پیدا می کند ، با گردنی خموده و چشم هایی گشاد ، از خیابان مملو از آلات و اسباب تردد می گذرم و از احساسات خودم نیز
حالا می دانم سخت نیست با این کوتاهی روز و مه آلودگی شب، بی صدا ، پی ِخواستنی های آسانم بگردم و تلخ کامی ناگزیر گذشته را چون زهر زنبوری از زیر پوست جدا کنم و به زندگیم ادامه دهم . می بینم آرامم ،و با چشم های یک جانور خیس ،خیره به آدم ها و عبور تندشان و بی احساس پشیمانی از آن روز های ضروری ، مثل باریکه های شکم برآمده ی آب جوی ها که رها نفس می کشند و بخار دهانشان بالا می رود ، بی تردید ، از تمام خاطرات می گذرم
یادتان هست آینده چگونه بود!؟

2 Comments:

At Wednesday, November 09, 2005 8:35:00 AM , Anonymous Anonymous said...

از تمام خاطرات می گذرم یادتان هست آینده , و از همان وقت ترسیدم
یادتان هست؟

 
At Tuesday, December 06, 2005 9:11:00 AM , Anonymous Anonymous said...

barayam ajibi ! be mesle man kalamat ra raj mizani ! ....ajib ast ..weblogat ra khandam mara yade neveshtehaye hamishe bi kaghaze khodam andakht .... shayad emshab soraghi az kaghaz hayam begiram... zende bash dost e man !

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home