ماه کولی

سنجاقک پشت نارنجی/ گودالی از مرگ/ اینجا همین ها هستند/ و من هنوز/ با مانتوی ارغوانی و سینه ریز سبز/ نشسته ام روی نیمکت/ و برای تنوع/ از رو به رو ، به خود می نگرم

11 February 2007

The Rain



















































امروز چقدر حالم بد بود و چقدر وقتی باران بارید و این عکس ها را گرفتم خوب شدم. دلم می خواست می شد بوی باران را هم توی عکس ها ثبت کرد؛ بویی که بوی هیچ کس نیست. تا حالا دیده اید یکی از دوستانتان عطر باران بزند یا اصلن همچین عطری وجود داشته باشد؟ اگر بود البته خلق فوق العاده ای بود. مطابق گفته ی کتاب های آسمانی سرشت ما از گِل است.مفهوم دقیقش را نمی دانم، اما چقدر جالب می شد موقع حمام کردن یا زیر باران، اگر گِلی بودیم. یا اگر حداقل وقت گریه کردن ، بوی خاک باران خورده می گرفتیم

5 Comments:

At Sunday, February 11, 2007 8:50:00 AM , Anonymous Anonymous said...

ضرب باران!
دلهره ای ....
سوار رد گم نکند؟

 
At Sunday, February 11, 2007 1:13:00 PM , Anonymous Anonymous said...

امروزها حال باران حس غریبی دارد لیلا.جورش طور آدم را دگرگون می کند

 
At Sunday, February 11, 2007 4:40:00 PM , Anonymous Anonymous said...

بعله ... عکسهای قشنگس بودن اون نقاشی ها هم وجدانا خیلی باحال هستن هاااااااا .. مخصوصا اون جوجه ای که اون پایین هست

 
At Monday, February 19, 2007 3:57:00 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام راستش عکسهات بوی باروون نمیدن اما صادقانه بهت میگم عجیب صدای باروون میدن ...
خیلی خیلی عالین
خوشحال میشم بم سربزنی

 
At Thursday, March 08, 2007 8:32:00 PM , Anonymous Anonymous said...

عالی بودن عکسهات
حس خوبیست صدای باران بودن

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home